تحقیق مقاله غزاله علیزاده

تعداد صفحات: 32 فرمت فایل: مشخص نشده کد فایل: 22555
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: ادبیات فارسی
قیمت قدیم:۱۶,۵۰۰ تومان
قیمت: ۱۰,۰۰۰ تومان
دانلود مقاله
کلمات کلیدی: N/A
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله غزاله علیزاده

     

    غزاله علیزاده ) 27 بهمن 1325 - 21 اردیبهشت 1375 ( ، نویسنده ی ایرانی که از آثار مشهور او رمان دوجلدی " خانه ی ادریسی ها " است
     
     
    زندگی
    غزاله علیزاده 27 بهمن 1325 در مشهد زاده شد. مادرش نیر سیدی نیز خود شاعر و نویسنده بود. غزاله در کودکی درون گرا ، شیطان و باهوش بود. در مدرسه گاه با بازیگوشی‌ها و شجاعت‌هایش دیگران را نگران می‌کرد اما شاگرد زرنگی نیز بود. مدرسه را در دبیرستان علوم انسانی مهستی به پایان برد و در همین زمان به گیاه خواری روی آورد. او در کنکور رشته ادبیات فارسی در مشهد و کنکور حقوق و فلسفه در تهران قبول شد و به خواست مادرش در رشته حقوق وارد شد.
    او با مدرک لیسانس علوم سیاسی از دانشگاه تهران ، برای تحصیل در رشتهٔ فلسفه و سینما در دانشگاه سوربن به فرانسه رفت . در واقع ابتدا برای دکترای حقوق به پاریس رفت ولی با زحمت زیاد رشته‌اش را به فلسفه ی اشراق تغییر داد و قصد داشت پایان‌نامه‌اش را درباره مولوی بنویسید، که با مرگ ناگهانی پدرش آن را نیمه‌کاره رها کرد.
    وی پیشهٔ ادبی خود را از دههٔ ۱۳۴۰ و با چاپ داستان‌های خود در مشهد آغاز کرد.
    او با بیژن الهی ازدواج می کند و دارای یک دختر به نام سلمی می شود .
     
    وی که از بیماری سرطان رنج می‌برد بعد از دو بار اقدام ناموفق به خودکشی ، سرانجام در 21 اردیبهشت سال 1375 در روستای جواهرده رامسر ، خود را از درختی حلق‌آویز کرد .
    او را در امام زاده ی کرج به خاک سپردند.
     
    آثار
    رمان ها

     

    دو منظره ۱٣۶٣

    خانه ی ادرسیها

    ۱٣۷۰ )۲ جلدی(

    شب های تهران

    مجموعه داستان ها

    بعد از تابستان ۱٣۵۵

    سفر ناگذشتنی ۱٣۵۶

    چهارراه

     

    سایر آثار

    تالارها

    رویای خانه و کابوس زوال

     

    چهار اثر نخست در مجموعه‌ای با نام با غزاله تا ناکجا در سال ۱۳۷۸ توسط نشر توس منتشر شده‌است. کتاب خانه ادریسی‌ها سه سال پس از مرگ غزاله، جایزه بیست سال داستان‌نویسی را از آن خود کرد .
     

     

    غزاله علیزاده به روایت خودش

     

      " دوازده، سیزده ساله بودم، دنیا را نمی‌شناختم. کی دنیا را می‌شناسد؟ این توده‌ی بی‌شکل مدام در حال تغییر را که دور خودش می‌پیچد و از یک تاریکی می‌رود به طرف تاریکی دیگر. در این فاصله، ما بیش و کم رؤیا می‌بافیم، فکر می‌کنیم می‌شود سرشت انسان را عوض کرد، آن مایه‌ی حیرت‌انگیز از حیوانیت در خود و دیگران را... .
    " ما نسلی بودیم آرمان‌خواه. به رستگاری اعتقاد داشتیم. هیچ تأسفی ندارم. از نگاه خالی نوجوانان فارغ از کابوس و رؤیا، حیرت می‌کنم. تا این درجه وابستگی به مادیت، اگر هم نشانه‌ی عقل معیشت باشد، باز حاکی از زوال است. "
    " ما واژه‌های مقدس داشتیم: آزادی، وطن، عدالت، فرهنگ، زیبایی و تجلی. تکان هر برگ بر شاخه، معنای نهفته‌ای داشت"
    "از خودم چه بگویم؟ بگذارید زمان قضاوت کند. در گردونه‌ی سوگ‌های طنز‌آمیز زندگی، رسیده‌ام تا اینجا، به انتظار شوخی هایی که در راه هستند، با بود و نبود انسان."
     "متحد نیستیم. اگر حرمت‌گذار یکدیگر باشیم، می‌توانیم جهانی شویم" …»
    غزاله علیزاده از بیست و سوم اردیبهشت ماه سال ۱۳۷۵تاکنون در امامزاده طاهر کرج به خواب ابدی فرو رفته است.
    او در جنگل های جواهردِه رامسر به مرگی آگاهانه خود را پیوند داد و با مرگش یکی از چهره های مطرح داستان نویسی ایران به انتهای راه خود پیوست.

     

     

     

    ویژگی خاص غزاله علیزاده در داستان هایش داشتن نگاه و بیان زنانه است. شخصیت های زن در داستان های او نقش عمده ای دارند و او از بعد روانشناسانه رفتارهای آنان را مورد تجزیه و تحلیل قرار داده است.
    نام غزاله علیزاده برای من همیشه با خاطرات دوران نوجوانی پیوند خورده است. غزاله علیزاده را اولین بار هنگامی شناختم که دبیرادبیاتمان آقای داودپور در ساعات پایانی کلاس در کیفش را باز کرد ومجله ای را بیرون کشید و گفت : خب بچه ها حالا می خواهم داستانی را برایتان بخوانم از غزاله علیزاده که سال ها پیش شاگرد من بوده. آن موقع ها غزاله علیزاده برای من در حکم یک رویای دست نیافتنی جلوه می کرد. رویایی که در آن زمان آروز می کردم ای کاش من به جای او بودم . با خودم می گفتم آیا روزی من هم مثل غزاله علیزاده خواهم شد؟
    در آن سال ها غزاله علیزاده برای من یک سمبل بود. سمبلی از آرزوها و رویاها…
    رضا براهنی در مراسم به خاک سپاری او گفته است:« زنی در چهار راهِ جاذبه‌هایِ بی بدیلِ حسی که پرده‌هایِ رنگینِ چشم‌های‌اش را بر واژه‌های وصف‌های‌اش از آدم‌ها و جهان می‌کشید و کودک‌وار الفت و دوستیِ اشیاء و پرنده‌ها و پروانه‌ها را می‌طلبید؛ تقاطع حساسیت‌هایِ درمان ناپذیرِ کشش به سویِ زیبایی‌، مرگ عشق‌، شوریده‌گی و تاب ناکسیِ کلماتِ آهنگین‌، که بر همه‌یِ آن‌ها آزرم،‌ نجابت و بداهتی شاعرانه موج می‌زد؛ مهربانی هولناکِ مادر زادی که پناه می‌داد‌؛ صدایی که از نوازشِ سیره‌ها بر می‌خاست و شنونده را تسخیر می‌کرد و مرد یا زن یا هر کسی که آن صدا را می‌شنید می‌گفت این زن چه آیتی از شهود و جاذبه‌یِ شهود است که حتا اگر چشم‌های‌ات را ببندی باز هم آن طراوت به بداهت در پیشِ روست.»
    " غزاله" در بهمن ماه 1325 در «مشهد» به دنیا آمد. لیسانس علوم سیاسی را از دانشگاه تهران گرفت. پس از آن به فرانسه رفت و در دانشگاه «سوربن» پاریس در رشته‌های فلسفه و سینما درس خواند. او کار ادبی خود را از دهه‌ی 1340 خورشیدی و با چاپ داستان هایش در مشهد آغاز کرد. نخستین مجموعه داستانش «سفر ناگذشتنی» نام دارد که در سال 1356 انتشار یافت. از آثار معروف او می‌توان از رمان دو جلدی«خانه‌ی ادریسی‌ها» و مجموعه داستان «چهاراه» نام برد. آثار دیگر او عبارتند از:«دو منظره»، «تالارها»، و «شب‌های تهران».
    مجله‌ی ادبی «گردون» به خاطر انتخاب کتاب «چهارراه» به‌عنوان بهترین مجموعه‌ی داستان سال1373 در آن زمان با او مصاحبه‌ای ترتیب داده بود که قسمت هایی از صحبت های او را در اینجا می‌ خوانیم:
    «اغلب دراز می‌کشیدم روی چمن مرطوب و خیره می‌شدم به آسمان. پاره‌های ابر گذر می‌کردند، اشتیاق و حیرت نوجوانی بی‌قرار می‌دمیدم به آسمان.
    در گلخانه می‌نشستم، بی ‌وقفه کتاب می‌خواندم، نویسندگان و شاعران بزرگ را تا حد تقدیس می‌ستودم. از جهان روزمرگی، تقدیس گریخته‌ است و این بحران جنبه‌ی بومی ندارد. پشت مرزها هم تقدیس و آرمان‌گرایی به انسان پشت کرده و شهرت فصلی، جنسیت و پول گریزنده، اقیانوس‌های عظیم را در حد حوضچه‌هایی تنگ فروکاسته است.
    یادم می‌آید سال گذشته در پاریس بودم. برای بزرگداشت «میتران» شب آزادی در فرانسه را بازسازی کرده بودند. (میتران عضو نهضت مقاومت بود). تانک ها از خیابان‌های تاریک عبور می‌کردند، بدل‌های افسران نازی و سپاه هیتلر چراغ قوه‌ها را می‌انداختند روی جمعیت.
    دختر جوان به هیئت نعشی بی‌جان، موهای بور بلند، دور و بر سر پریشان، بر جبین تانک افتاده بود. جایگزین‌های ملت فرانسه در آن دوران فریاد می‌زدند:« فرانسه‌ی آزاد»
    درتاریخ ملت فرانسه، چنین شبی باید خیلی ارجمند باشد اما در نگاه جوانان نسل ترقی، هیچ تأثیری دیده نمی‌‌شد. تاریخ را پشت دودهای نسیان، گم کرده بودند. «آزادی و فرانسه»، هر دو از فرانسه رفته بود. "ژان‌پل سارتر"، "آلبرکامو"، "رومن گاری"،" آندره مالرو" و نسل شاعران و نقاشان توانمند، هنرپیشه‌های بزرگ: "سیمون سینیوره"، "ژان گابن"، "ابو مونتان" و دیگران زیر سنگ‌های غبار گرفته، خفته بودند. تنها یک جوان ژنده‌پوش مست، همراه با نمایشگران فریاد می‌کشید: «فرانسه‌ی آزاد» و چند تن از هموطنان نسل ما گریه می‌کردند! «در هوای رؤیای آزادی که از آغاز زندگی، همزاد آنها بوده‌است.
    روی دوچرخه می‌پریدیم، کوچه‌ها را دور می‌زدیم، فکر می‌کردیم به معضلات انسانی و هستی. «چنین گفت زرتشتِ» «نیچه» را به تازگی خوانده بودم. تنها جمله‌ای که از این کتاب در آن مقطع زندگی به یاد من مانده، این است: «من زمین را که در آن، کره و عسل فراوان باشد، دوست ندارم». با این تعبیر می‌خواست بگوید از راحتی می‌گریزد و به پیشواز خطر می‌رود.
    در ماه رمضان، شب‌های احیا را کنار بخاری دیواری بیدار می‌ماندم و «تهوع» «ژان‌پل سارتر» را تا سپیده‌دم می‌خواندم. تناقضی که مجبور بودم با آن کنار بیایم.
    راهنما، توریست‌ها را می‌چرخاند. برای "پروست" یک جمله گفت: «سال تولد و مرگ و نام کتاب». برگشتم سر آرامگاه "هدایت". معرفی نویسنده‌ی بزرگ ایران، تراژدی بود، شوخی جهان پر از وهم. راهنما برای مسافران توضیح داد: «قبر یک نویسنده‌ی عرب که در فرانسه خودکشی کرده‌است». نفرت تسکین‌ناپذیر "هدایت" را به یاد آوردم.
     روزی رگبار شد. زیر باران سیل‌آسا، یکتا پیراهن ایستادم و چشم به افق سربی دوختم. های و هوی شیروانی‌ها ذهنم را احاطه کرده بود. دندان‌هایم، سخت بر هم می‌خورد. اساطیر یونان باستان را در نظر می‌آوردم و جسم حقیر فانی‌ام را به جاودانگی پیوند می‌دادم. تصمیم گرفته بودم برای رسیدن به این مقصود، شکنجه تحمل کنم. بعدها شکنجه، بی‌طلب من، پیاپی بر سرم بارید. به قول "وهاب" در کتاب «خانه‌ی ادریسی‌ها»:«خلیفه عبدالرحمن در زندگی فقط چهارده روز خوشبخت بود، من همین‌قدر هم خوشبختی به خودم ندیدم».
    میوه‌های خواندنم، کال و کرم‌خورده، کم‌کم می‌رسید. اولین داستان، همان وقت چاپ شد، در روزنامه‌ی خراسان. چند سال بعد آمدم به پایتخت. پشت هم داستان می‌نوشتم. با نثری ضعیف، ساختاری سست و نقص‌های دیگر. وقتی تصادفاً آنها را جایی می‌بینم، جز رگه‌هایی از یک حریق ناپخته، امتیاز دیگری از نظر من ندارند. هرچند بیش و کم، شهرتی زودرس برایم آورده بودند.
    یادم می‌آید روزی در حال کتاب خواندن از خیابان می‌گذشتم تا وارد دانشگاه شوم. چند پسر سر راهم سبز شدند. سراپایم را نگاه کردند و گفتند: «می‌دانی به کی شبیه است؟
    انتظار داشتم چهره‌ای زیبا را بگویند اما بی‌تردید، رأی دادند: "سیمون دوبوار".
    چند سال بعد، رفتم فرانسه. ار وقتی یادم می‌آید، بی‌قرار بوده‌ام. مثل آتشی در اجاق یا هیولایی اسیر قفس. می‌رفتم لب رود «سن»، معمولاً شب‌ها. آرنج‌ها را می‌گذاشتم روی حفاظ پل‌ها و خیره می‌شدم به موج‌ها. جاذبه‌ی آب مرا می‌کشید به سمت پایین. دانشکده را به ظاهر، روی سرم می‌گذاشتم. شیطنت پشت شیطنت، درگیری با اتباع سفارت، طرف داری از نهضت‌های آزادی‌بخش، سایه‌ی «ساواک»؛ اما از درون جوشش دل، آرامش نمی‌پذیرفت. احساس غربت، در هر شرایطی تسکین‌ناپذیر بود. چه در سرزمین خودم و چه در آن سوی مرزها.
    روزی گورستان «پرلاشز» را دور می‌زدم. از کنار بناهای یادبود گرد گرفته و تارعنکبوت بسته می‌گذشتم، تا به مزار «صادق هدایت» رسیدم. آن وقت‌ها پُر از شمع و گل بود. همان دور و بر، مزار «مارسل پروست» را کشف کردم. تخته‌سنگی سیاه. به نظر من، ناشناخته و قدر نیافته. سنگ را لمس کردم. «باغ کومبزه و کودکی» مارسل را به یاد آوردم، منقلب شدم. برگشتم سر مزار «هدایت» و چند شاخه گل از خرمن گل‌های او قرض گرفتم و برای "مارسل پروست" آوردم.
    راهنما، توریست‌ها را می‌چرخاند. برای "پروست" یک جمله گفت: «سال تولد و مرگ و نام کتاب». برگشتم سر آرامگاه "هدایت". معرفی نویسنده‌ی بزرگ ایران، تراژدی بود، شوخی جهان پر از وهم. راهنما برای مسافران توضیح داد: «قبر یک نویسنده‌ی عرب که در فرانسه خودکشی کرده‌است». نفرت تسکین‌ناپذیر "هدایت" را به یاد آوردم.
    انقطاع تاریخی و فرهنگی نسل امروز ما با گذشته‌ی حتی نزدیک، بسیار بیشتر است. جوانان زیر بیست سال، خاطره‌ی قومی ندارند. دیروز را فراموش کرده‌اند. پنجاه سال پیش که برایشان دره‌ای است پُر ناشدنی، نسیان بدوی انسان. می‌خواهم بدانم اگر برای بزرگداشت کسی یا به هر دلیلی، پنجاه سال پیش ایران را در خیابان‌ها بازسازی می‌کردند، که چنین تصوری بی‌شک، محال است. چون ما خانه‌های قدیمی را هم پشت سر هم خراب می‌کنیم و بی‌قواره ‌ترین برج‌ها را جای آن می‌گذاریم. چهره‌ی شهرها به سرعت تغییر می‌کند، تهران قدیم، محو شده‌است، هم صورت ظاهر و هم خاطره‌ی تاریخیش. پس فرض را بهانه کنیم:«باز سازی ملی شدن صنعت نفت»، روزی که ایران از زیر بار استعمار اقتصادی و فرهنگی انگلستان بیرون آمد و ما صاحب اختیار ثروت‌های ملی خود شدیم. پرچم‌های انگلیس را پایین آوردند و به جای آنها پرچم ایران را گذاشتند. پیشامدی که در تمام کشورهای جهان سوم، یگانه بود. در برابر این بازسازی، واکنش ما چه خواهد بود؟
    مجلس شورای ملی آتش گرفت اما همه از قیمت دلار و طلا حرف زدند، یا به دعوای کوچک محفلی سرگرم شدند. ما طوری رفتار می‌کنیم که انگار هیچ گذشته‌ای نداریم. هر روز متولد می‌شویم، هر شب می‌میریم. تغییر طبیعی‌ است اما تا این حد سر به بیماری می‌زند.
     «خلیفه عبدالرحمن در زندگی فقط چهارده روز خوشبخت بود، من همین‌قدر هم خوشبختی به خودم ندیدم».
    ادبیات داستانی این دوران، مثل معدنی است با رگه‌هایی از الماس که در تاریکی مانده‌است. ما زندانی زبانیم اما تصویر از هر دیواری می‌تواند بیرون بپرد. صف‌های طولانی سینماهای «شانزه‌لیزه» برای دیدن فیلم «زیر درختان زیتون» را از یاد نبریم. فرهنگ معاصر ایران به یاری سینما، دور کره‌ی کوچک زمین می‌گردد. ما سازندگان فرهنگ نوشتاری در سایه مانده‌ایم.
    کارگردان فیلم «بوف کور» که اهل آمریکای مرکزی است و به دنیای ذهنی «صادق هدایت»، بسیار نزدیک، در مصاحبه‌ای نقل می‌کند:«به نظر من کشوری که می‌تواند نویسنده‌ای مثل «هدایت» داشته باشد، حتماً نویسندگان با ارزش دیگری را در ادامه‌ی او پرورش داده‌است. اما ضمن صحبت با این فرهنگ، مأیوس شدم، چون‌ همه عقیده داشتند «هدایت» در ایران یگانه بود والسلام. شوره‌زار جای پروردن هیچ گلی نیست»

     

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله غزاله علیزاده

    فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

تحقیق در مورد تحقیق مقاله غزاله علیزاده, مقاله در مورد تحقیق مقاله غزاله علیزاده, تحقیق دانشجویی در مورد تحقیق مقاله غزاله علیزاده, مقاله دانشجویی در مورد تحقیق مقاله غزاله علیزاده, تحقیق درباره تحقیق مقاله غزاله علیزاده, مقاله درباره تحقیق مقاله غزاله علیزاده, تحقیقات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله غزاله علیزاده, مقالات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله غزاله علیزاده ، موضوع انشا در مورد تحقیق مقاله غزاله علیزاده
ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت