تحقیق مقاله اسلام و مقتضیات زمان

تعداد صفحات: 52 فرمت فایل: word کد فایل: 11298
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: معارف اسلامی و الهیات
قیمت قدیم:۱۹,۵۰۰ تومان
قیمت: ۱۴,۰۰۰ تومان
دانلود مقاله
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله اسلام و مقتضیات زمان

    برای روشنفکران مسلمان در عصر ما که از نظر کیفیت زبده‌ترین طبقات اجتماعی می‌باشند و از نظر کمیت خوشبختانه قشر قابل توجهی به شمار می‌روند، مهمترین مسأله اجتماعی «اسلام و مقتضیات زمان» است.

    دو ضرورت فوری، مسئولیتی سنگین و رسالتی دشوار بر دوش این طبقه می‌گذارد. یکی ضرورت شناخت صحیح اسلام واقعی به عنوان یک فلسفه اجتماعی و یک ایدئولوژی الهی و یک دستگاه سازنده فکری و اعتقادی همه جانبه و سعادتبخش، و دیگر ضرورت شاخت شرائط و مقتضیات زمان و تفکیک واقعیات ناشی از تکامل علم و صنعت از پدیده‌های انحرافی و عوامل فساد و سقوط.

    برای یک کشتی که می‌خواهد اقیانوسها را طی کند و از قاره‌ای به قاره دیگر برود وجود قطب نما برای جهت‌یابی و هم لنگر محکم برای محفوظ ماندن و غرق نشدن و زیر پا گذاشتن جزر و مدها ضروری است، همچنانکه شناخت وضع و موقعیت جغرافیایی دریا در هر لحظه‌ای امری حتمی است. ما باید از طرفی اسلام را به عنوان یک راهنمای سفر و یک لنگر محکم و نگهدارنده از غرق شدن در جزر و مدها، و هم شرایط خاص زمان را به عنوان مناطق و منازل بین راه که باید مرتباً به آنها رسید و گذشت کاملاً بشناسیم تا بتوانیم در اقیانوس متلاطم زندگی به سر منزل مقصود برسیم.

    از نظر گروه نامبرده در اینجا مشکل لاینحلی وجود ندارد، فقط آشنا نبودن با حقایق اسلام و یا تمیز ندادن میان عوامل توسعه و پیشروی زمان و میان جریانها و پدیده‌های انحرافی که لازمه طبیعت بشری است ممکن است مسئله را به صورت معما جلوه دهد.

    ولی افراد و طبقاتی هستند که این مسئله را واقعاً به صورت یک معمای لاینحل و به صورت یک تضاد آشتی‌ناپذیر می‌نگرند و معتقدند «اسلام» و «مقتضیات زمان» دو پدیده غیر متوافق و ناسازگارند و از این دو حتماً یکی را باید انتخاب کرد، یا باید به اسلام و تعلیمات اسلامی گردن نهاد و از هرگونه نوجوئی و نوگرائی پرهیز کرد و زمان را از حرکت بازداشت و یا باید تسلیم مقتضیات متغیر زمان شد و اسلام را به عنوان پدیده‌ای متعلق به گذشته به بایگانی تاریخ سپرد. روی سخن در این مقاله با اینگونه افراد است.

    استدلال این گروه اینست که اسلام به حکم اینکه دین است بویژه که دین خاتم است و دستوراتش جنبه جاودانگی دارد و باید همانطور که روز اول بوده برای همیشه باقی بماند، یک پدیده ثابت و لایتغیر است و اما زمان در طبع خود متغیر و کهنه و نوکن است، طبیعت زمان اقتضای دگرگونی دارد و هر روز اوضاع و احوال و شرائط جدیدی خلق می‌کند مغایر با شرائط پیشین. چگونه ممکن است چیزی که در ذات خود ثابت و لایتغیر است با چیزی که در ذات خویش متغیر و سیال است توافق و هماهنگی داشته باشند؟ آیا ممکن است تیرهای برق و تلفن که در منطقه معینی در کنار جاده‌ها نصب می‌شوند با اتومبیلهائی که مرتباً از جاده‌ها عبور می‌کنند و در دو لحظه در یک نقطه نیستند توافق و هماهنگی داشته باشند؟ آیا ممکن است جامه‌ای که برای یک کودک دو ساله دوخته می‌شود تا بیست سالگی او مورد استفاده قرار گیرد در حالی که جامه در طول بیست سال همان است که بوده و تن کودک ماه به ماه و سال به سال رشد می‌کند و بر ابعادش افزوده می‌گردد؟!

     

    علت تغییر مقتضیات زمانها

    انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً.

    این آیه شریفه قرآن که تلاوت شد از آیات بسیار پرمعنی قرآن کریم است. اینکه عرض می‌کنم پر معنی است، با اینکه همه آیات قرآن پر معنی می‌باشد، از این نظر است که بعضی از آیات قرآن به شکلی مطلب را عرضه می‌دارد که مردم را وادار به تفکر و تعمق می‌کند.

    قرآن کریم زیاد به تفکر دعوت می‌کند یا به طور مستقیم و یا غیر مستقیم. دعوتهای مستقیم قرآن کریم به تفکر همان آیاتی است که رسماً موضوع تفکر را عنوان کرده است، بی‌فکری را مذمت و ملامت کرده است: ان شرالدواب عندا… الصم البکم الذین لا یعقلون بدترین جنبندگان در نظر خدا کدامند؟ آیا آنهائی هستند که ما آنها را نجس العین می‌خوانیم؟ یا بدترین حیوانات آنهائی هستند که ضرب‌المثل کودنی هستند؟ نه، بدترین جنبندگان در نظر خدا و با مقیاس حقیقت عبارت است از انسانهائی که گوش دارند و کرند، زبان دارند و گنگ و لالند، قوه عقل و تمیز به آنها داده شده است ولی آن را به کار نمی‌اندازند و فکر نمی‌کنند. نظیر این آیه که دعوت به تعقل شده است در قرآن زیاد است.

    یک سلسله آیات داریم که غیر مستقیم مردم را به تعقل دعوت کرده است. آنها هم چند دسته‌اند و نمی‌خواهیم همه ‌ آنها را عرض کنیم چون از مطلبی که در نظر گرفته ام دور می‌مانیم. یک دسته از این آیات آیاتی است که مطلبی را با شکل و صورتی طرح می‌کند که عقل را بر می‌انگیزد به تفکر کردن و تأمل کردن. این خود یک روش خاصی است که برای تحریک عقول به کار برده شده است. از جمله همین آیه است. در این آیه که در موضوع انسان است، به شکلی مطلب بیان شده که انسان وقتی این آیه را تلاوت می‌کند فوراً چند علامت سؤال در جلو خودش می‌بیند. انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً. ما امانت را بر آسمانها و زمین عرضه کردیم. این امانت چیست؟ کدام امانت است؟ چگونه عرضه کردیم؟ بر کی عرض کردیم؟ بر آسمانها و بر زمین و کوهها. چگونه امانتی را می‌شود بر آسمان و زمین و کوه عرضه کرد؟ امانت را ما عرضه داشتیم بر آسمانها، بر زمین و بر کوهها اما آنها از اینکه این امانت را بپذیرند امتناع کردند. کلمه ابین یحملنها آمده است، یعنی امتناع کردند از اینکه این امانت را به دوش بگیرند. معلوم می‌شود نوع امانت نوعی است که این موجودات که این امانت بر آنها عرضه شده است باید تحمل بکنند، به دوش بگیرند، نه صرف اینکه بپذیرند. شما در امانتهای معمول می‌گوئید که فلانی فلان امانت را پذیرفت، نمی‌گوئید به دوش گرفت. اما اینجا قرآن کریم می‌فرماید اینها امتناع کردند از اینکه این امانت را به دوش بگیرند. این «امانت به دوش گرفتن» موضوعی در ادبیات عربی و فارسی شده است. حافظ می‌گوید:

    آسمان بار امانت نتوانست کشید              قرعه فال به نام من دیوانه زدند

    و حملها الانسان اما انسان این امانت را به دوش گرفت. فوراً این سؤال پیش می‌آید که ما همه انسانها را می‌بینیم ولی روی دوش آنها چیزی نمی‌بینیم. کدام بار است که بر دوش انسانها گذاشته شده است؟ پس معلوم می‌شود این شکل دیگری است، یک امانت جسمانی نبوده است که خدا یک جسمی را عرضه بدارد به زمین، بگوید نه؛ به کوهها، بگوید نه؛ به آسمانها، بگوید نه؛ ولی به انسان بگوید تو، انسان بگوید بلی من حاضرم.

    بعد می‌فرماید: انه کان ظلوماً جهولاً انسان که تنها موجودی بود که حاضر شد این امانت را به دوش بگیرد ظلوم است. «ظلوم» از ماده ظلم است. ظلم یعنی ستمگری. ظلوم مبالغه در ظالم بودن است. این موجودی که این امانت را به دوش گرفت بسیار ستمگر است. جهل به معنی نادانی، و جهولاً مبالغه در نادانی است: و بسیار نادان هم هست. این باز یک سلسله سؤالهای دیگر به وجود می‌آورد: آیا خدا که این امانت را عرضه داشت، عرضه داشت که بپذیرند و به دوش بگیرند یا عرضه داشت که به دوش نگیرند؟ مسلم عرضه داشت که به دوش بگیرند. حالا که هیچ مخلوقی به خود اجازه نداده است و جرأت نکرده است که این امانت را به دوش بگیرد و تنها در میان صف مخلوقات، انسان قدم جلو گذاشته و گفته من حاضرم، حالا که قبول کرده چرا این موجود را قرآن ظلوم و جهول خوانده است؟

    این قسمت آخر یعنی موضوع ظلوم و جهول بودن، بعد از موضوع امانت، از مشکل‌ترین موضوعاتی بوده است که همیشه علمای اسلامی، مفسرین، عرفا، روی این موضوع فکر می‌کردند که معنی ظلوم و جهول بودن چیست؟

    اینکه عرض کردم این آیه یک آیه پرمعنی می‌باشد مقصودم همین بود که عرض کردم. یعنی این آیه کریمه با زبانی مطلبی را بیان کرده است که خود به خود سؤالات زیادی را ایجاد می‌کند و عقل بشر را وادار به فکر و اندیشه می‌کند.

    البته از نظر تمام مفسرین و از نظر اخبار شیعه و سنی هیچ جای تردید نیست که این امانت از نوع امور جسمانی و مادی نبوده است بلکه یک امر معنوی است. یعنی در میان مخلوقات یک امری است که خدا اسم آن را امانت گذاشته است. حالا چرا اسم آن را امانت گذاشته است بماند، بلکه توفیقی پیدا شد و عرض کردیم. یک موضوعی بوده که خدا نام آن را امانت گذاشته است و در عالم تکوین بر تمام مخلوقات عرضه کرده ولی آنها نتوانستند به دوش بگیرند یعنی استعداد آن را نداشتند.

    معنای عرضه کردن چیست؟ معنای عرضه کردن اینست که هر کمالی و هر فیضی از ناحیه خدا بر تمام مخلوقات عرضه می‌شود، فقط آنکه استعداد دارد می‌پذیرد و آنکه استعداد ندارد نمی‌پذیرد. می‌توانید مثال بزنید به پیغمبری، به امانت، به علم و به هر چه که بخواهید. آیا این موهبت که نامش رسالت است از طرف خداوند به بعضی از انسانها عرضه می‌شود و از بعضی دیگر مضایقه می‌شود؟ یعنی پیغمبری را به پیغمبر عرضه کردند پذیرفت، به من عرضه نکردند، اگر به من هم عرضه می‌کردند می‌پذیرفتم؟ یا نه، آن حقیقتی که نامش وحی است،‌ رسالت است، نبوت است، یک حقیقتی است که از ناحیه خداوند هیچگونه مضایقه‌ای (در عرضه آن) نیست، آن حقیقت بر همه مخلوقات عرضه می‌شود، به سنگ هم اگر بتواند بپذیرد می‌دهند ولی سنگ نمی‌تواند بپذیرد، حیوان نمی‌تواند بپذیرد، انسانها هم نمی‌توانند بپذیرند مگر افراد بخصوصی.

    آن امانت هم که خدا می‌فرماید عرضه داشتیم، بر تمام مخلوقات عرضه کردند و هیچکدام از مخلوقات نتوانستند آن را بپذیرند مگر انسان.

    پس تا اینجا می‌فهمیم که در انسان یک استعدادی وجود دارد که در موجودات دیگر آن استعداد وجود ندارد. انسان چون استعداد آن را داشت به او داده شد.

    حالا آن امانت چیست؟ ما از خود همین کلمه یحملنها می‌توانیم بفهمیم چیست. معلوم می‌شود یک امری است که به دوش گرفتنی است. البته جسمانی و مادی نیست ولی تحمل کردنی است. وقتی به اخبار و روایات مراجعه می‌کنیم می‌بینیم آن چیزی که تفسیر می‌کرده‌اند با همین معنی جور در می‌آید. آن امانت چیست؟ گفتند تکلیف و وظیفه و قانون. یعنی اینکه زندگی انسان زندگی‌ای باشد که او باید در پرتو تکلیف و وظیفه آن را صورت بدهد یعنی برای او وظیفه معین بکنند و او هم بار تکلیف، بار قانون، بار مسئولیت را به دوش بگیرد، و این همان چیزی است که در غیر انسان وجود ندارد یعنی غیر انسان، همه مخلوقات و موجودات وظایفی را که انجام می‌دهند بدون تحمل مسئولیت است، روی اجبار و الزام است. تنها انسان است که می‌شود برای او قانون طرح کرد و او را مختار و آزاد گذاشت و به او گفت اگر راه سعادت را می‌خواهی طی کنی باید از اینجا بروی و اگر راه بدبختی را می‌خواهی بروی از این طرف، و در هر حال اختیار با خودت است، حالا این تو هستی و این راه. این موضوع نامش تکلیف است.

    مطلبی که تا اینجا عرض کردم یک مطلب مقدماتی بود، بعد راجع به آن باز هم توضیح خواهم داد.

    باید اول عرض بکنم که در این شبها راجع به چه موضوعی می‌خواهم صحبت بکنم. حقیقتش اینست که خودم مردد بودم، و طبع من هم همیشه اینجور است که می‌خواهم موضوعی را عنوان بکنم که مورد احتیاج است و شبهای متوالی در اطراف همان موضوع صحبت بکنم تا آن را حلاجی کرده و حل بکنم، و از طرف دیگر فکر من همیشه اینست که مسائلی را عنوان بکنم که کمتر درباره آنها فکر و بحث می‌شود.

    در میان موضوعاتی که به نظرم رسید، یک موضوع بیشتر جلب توجه کرد که درباره آن بحث بکنم و البته اگر ببینم مستمعین این موضوع را نمی‌پسندند و موضوعات دیگری را پیشهاد می‌کنند، چون شب اول است مانعی ندارد از فردا شب موضوع را عوض کرده و موضوع دیگری را مطرح می‌کنیم. آن موضوعی که به نظر بنده رسیده مسئله «مقتضیات زمان» است که مسئله مهمی است و البته بیشتر طبقه تحصیل کرده و دنیادیده درباره این مطلب سؤال می‌کنند. من خودم از اینکه بیشتر با این طبقات تماس دارم و برخوردهای زیادتری دارم احساس می‌کنم که این یک عقده روحی عجیبی است که آیا انسان می‌تواند مسلمان باشد و در عین حال خودش را با مقتضیات زمان تطبیق دهد یا نه؟ گاهی می‌پرسند اساساً با توجه به اینکه مقتضیات زمان تغییر می‌کند چگونه می‌شود انسان دیندار بماند، چون لازمه دینداری اینست که انسان خودش را در مقابل مقتضیات زمان نگاه دارد و مقتضیات زمان تغییر می‌کند و چاره‌ای نیست. گاهی از کیفیتش سؤال می‌کنند که چه جور بایستی انسان خودش را تطبیق بدهد. یک عده می‌گویند انطباق پیدا کردن، ضد دین و مذهب است؛ یک عده هم این موضوع را بهانه قرار داده و علیه دین تبلیغ می‌کنند، می‌گویند به همین دلیل انسان نباید پایبند به دین باشد چون دین مانع تجدد و مانع نوخواهی و پیشروی است و انسان اگر بخواهد در این دنیا ترقیداشته باشد باید طرفدار تجدد و نوخواهی و دشمن کهنه باشد پس به همین دلیل انسان نباید دیندار باشد.

    ممکن است بعضی به اهمیت این موضوع پی نبرند اما بدانند اگر این مسأله برای خودشان مطرح نیست برای بچه‌هایشان مطرح است و اگر برای فرزندانشان هم امروز مطرح نیست دو روز دیگر مطرح خواهد شد. پس خوب است که ما این مسأله را بشکافیم و ببینیم نظر اسلام راجع به «مقتضیات زمان» چیست و اصلاً منطق چه اقتضا می‌کند که وقتی فردا با افرادی مواجه شدیم که می‌گویند باید با زمان پیشروی کرد و دائماً به روحانیون می‌گویند خودتان را با زمان تطبیق بدهید آیا پیشنهادشان صحیح است یا نه؟

    این موضوع به نظر من ارجح آمد که چند شبی روی آن بحث بکنیم. البته موضوعات زیادی در ضمن این موضوع پیش می‌آید که باید بحث کنیم. مثلاً یک بحث است راجع به «اخلاق». یک عده می‌گویند اخلاق نسبی است، و این موضوع «نسبیت اخلاق» در نوشته‌ها بسیار به چشم می‌خورد. می‌گویند اخلاق خوب و بد به طور مطلق نداریم. یعنی اینکه اخلاق خوب همیشه خوب است و اخلاق بد همیشه بد است، اینطور نیست، بعضی از اخلاقیات برای مردم معینی و در زمان معینی خوب است و برای دیگران بد. اخلاق یک امر نسبی است، اخلاقی وجود ندارد که برای همه مردم و در همه زمانها خوب باشد.

    یک مسأله دیگر که باز به همین مناسبت باید روی آن بحث کرد بحثی است راجع به زیربنای تاریخ، و مارکسیست و غیر مارکسیست در این زمینه نظریاتی دارند و ما ناچاریم در ضمن مباحث خود از آن بحث کنیم.

    برای اینکه مفهوم این آیه روشن بشود یک مطلب را در نظر بگیرید: انسان زندگی اجتماعی دارد یعنی باید با اجتماع زندگانی بکند و الا منقرض می‌شود. ولی انسان، تنها موجودی نیست که باید زندگی اجتماعی داشته باشد. در میان حیوانات هم بسیاری وجود دارند که زندگی اجتماعی دارند. مقصود این نیست که آنها فقط با هم هستند چون صرف با هم بودن زندگی اجتماعی نیست. مثلاً آهوها با هم به طور دسته و گله زندگی می‌کنند، با هم چرا می‌کنند، با هم حرکت می‌کنند، ولی زندگی اجتماعی ندارند، زیرا در میان آنها تقسیم کار و تقسیم مسئولیت و تشکیلات وجود ندارد. زندگی اجتماعی یعنی زندگی‌ای که در آن تقسیم کار و تقسیم مسئولیت و نظم و تشکیلات وجود داشته باشد. بعضی از حیوانات واقعاً زندگی اجتماعی و تشکیلاتی دارند، در زندگی آنها تقسیم کار هم وجود دارد؛ همینجور که افراد بشر کارها را تقسیم کرده‌اند و تولید و توزیع دارند یعنی مایحتاج خودشان را تولید می‌کنند و بعد روی حساب معینی تقسیم می‌کنند، آنها هم تولید و توزیع دارند، تولیدهای فنی می‌کنند.

    در چند سال پیش کتابی منتشر شد که بسیار کتاب خوبی بود و من در نوشته‌هایم به آن کتاب استناد کرده ایم – به نام «راز آفرینش انسان» که نویسنده آن یک پروفسور آمریکایی است و به فارسی ترجمه شده. در آن کتاب نوشته است: «بسیاری از حشرات کوچک هستند مانند بعضی از مورچگان که اینها کشت و دامداری دارند. بعضی از حشرات، حشرات دیگر را که مایعی نظیر شیر در پستان دارند اهلی می‌کنند و در مقابل از شیر آنها استفاده می‌کنند و شیرها را در میان خودشان تقسیم می‌کنند».

    همینطور که در میان افراد بشر تشکیلات هست آنها هم تشکیلات دارند، فرمانده دارند، فرمانبر دارند، سرباز دارند. کتابهائی که راجع به این نوع حشرات نوشته شده قابل ملاحظه است. پس تنها موجودی که زندگی اجتماعی دارد انسان نیست، خیلی از حیوانات هم هستند.

    ولی یک تفاوت کلی وجود دارد. مطالعات علمی دانشمندان نشان می‌دهد موجوداتی که مانند انسان زندگی اجتماعی دارند از وقتی که پا به دنیا گذاشته‌اند همین تشکیلات را داشته‌اند و تا امروز هم عوض نشده است یعنی بر عکس تاریخ تمدن بشر که ادوار زیادی دارد مثلاً می‌گوئیم انسان عهد جنگل، انسان عهد حجر، انسان عهد آهن، عهد بخار و بعد هم عهد اتم، حیوانات اینجور نیستند، هر نوع از انواع حیوانات یک زندگی دارد، زندگی یک نوع متطور و متکامل نمی‌شود مگر آنکه خود نوع عوض شود و نوع دیگری جای آن را بگیرد و به عبارت دیگر حیوان در زندگی خود ابتکار و خلاقیت ندارد، نمی‌تواند وضع و طرز زندگی خود را عوض کند و شکل دیگر و تازه‌تر به آن بدهد، بر خلاف انسان که دارای چنین قدرت خلاقه و ابتکاری هست. برای حیوان تجدد و نوخواهی وجود ندارد ولی برای انسان وجود دارد. حال چرا؟ دلیلش انا عرضنا الامانه علی السموات … است. دلیلش اینست که انسان فرزند بالغ و رشید خلقت است، انسان فرزندی است که خلقت، حمایت و سرپرستی مستقیم خود را از روی او برداشته و او را از نعمت آزادی و اختیار و ابتکار و استعداد مسئولیت برخوردار کرده است، پیمودن راه تکامل را بر عهده خودش گذاشته است. انسان به حکم: و خلق الانسان ضعیفاً از لحاظ «فعلیت» از همه حیوانات ناتوان‌تر پا به هستی می‌گذارد، و از لحاظ استعداد و راهی که می‌تواند با قدم آزاد خود طی کند از همه کاملتر و مجهزتر به دنیا می‌آید. به انسان قوه انتخاب و کشف و ابتکار و خلاقیت داده شده است. انسان قادر است شکل تولید و توزیع مایحتاج خود را عوض کند، ابزارها و وسایل نوتر و بهتر از پیش اختراع نماید، سیستم زندگی خود را عوض کند، در روابط اجتماعی خود و در طرز تربیت و اخلاق خود تجدیدنظر نماید، محیط را و زمین را و زمان را به نفع خود تغییر دهد، شرایط و اوضاع و احوال اجتماع خود را عوض نماید. اینست که مقتضیات زمان برای انسان وضع متغیری دارد و برای حیوان وضع ثابتی دارد.

    از همین جا این مسأله پیش می‌آید که اسلام به عنوان یک دین و یک آئین و به عنوان یک قانون زندگی با مقتضیات متغیر زمان چه می‌کند؟ آیا نظر اسلام اینست که باید با مقتضیات زمان نبرد کرد و در حقیقت جلو قدرت خلاقه و نیروی ابتکار بشر را گرفت و نگذاشت محیط و زمین و زمان را عوض کند؟ یا بر عکس نظر اسلام اینست که باید تسلیم زمان و مقتضیات زمان شد؟ و یا نظر سومی در کار است و لااقل توضیح و تفصیلی در میان است؟ به هر حال مسأله اسلام و مقتضیات زمان از اینجا آغاز می‌شود که در جلسات آینده درباره آنها باید بحث کنیم.

     

    دو نوع تغییر در زمان

    انا عرضنا الامانه علی السموات و الارض و الجبال فابین ان یحملنها و اشفقن منها و حملها الانسان انه کان ظلوماً جهولاً.

    از مذاکراتی که بعضی از آقایان محترم دیشب کردند و بعضی هم با تلفن صحبت کردند معلوم شد مسأله مقتضیات زمان که دیشب عنوان شد مورد علاقه آقایان محترم است.

    در شب گذشته این مطلب را عرض کردم که در میان جاندارهائی که زندگی اجتماعی دارند تنها انسان است که زندگی متحول و متکاملی دارد یعنی خداوند آن موجودات دیگر را طوری خلق کرده است که زندگی ثابت و یکنواختی دارند، از اولی که پا به دنیا گذاشته‌اند با یک نظامات خاصی به وجود آمده‌اند و هر چه هم که زمان بر آنها گذشته است در نظامات و تشکیلات آنها تغییراتی پیدا نشده است. مثلاً زنبور عسل که یک جاندار اجتماعی عجیبی هست از دو هزار سال پیش که دانشندان در وضع زندگی او کتابها نوشته‌اند تا امروز که درباره آن مطالعاتی صورت گرفته است هیچ نشان نمی‌دهد که این مخلوق در وضع زندگی خودش تغییرات و تبدیلاتی داده باشد. نظم همان نظم است و تشکیلات همان تشکیلات و حال آنکه از دو هزار سال پیش تاکنون در زندگی انسانها هزاران تغییر و تبدیل پیدا شده است.

    اولاً چرا؟ چرا آنها آنطور هستند و ما اینطور؟ برای اینکه آنها به اصطلاح با غریزه زندگی می‌کنند نه با عقل، یعنی خداوند یک قدرت مرموزی همراه آنها کرده است که حقیقت این قدرت بر علم روشن نشده است. (اینکه عرض می‌کنم روشن نشده است یعنی از نظر مادی قابل توضیح نیست) جز همان چیزی که قرآن فرموده است: و اوحی ربک الی النخل ان اتخذی من الجبال بیوتاً پروردگار تو از راه مخفی به زنبور عسل القاء کرد. «وحی» همان فهماندن است از راه نهانی، از راهی غیر از راههای معمولی. همان قدرتی که در زبان علم غریزه نامیده می‌شود و قرآن آن را به نام وحی نامیده است، همیشه همراه این موجود بوده است و او است که این موجود را هدایت و رهبری می‌کند. ولی انسان اینطور نیست، آنطور آفریده نشده است. به انسان قدرتی داده شده است که ما نام آن را «عقل» یا «ابتکار» می‌گذاریم. انسان دارای قوه ابتکار است اما حیوان ابتکار ندارد. این اساس مطلب است.

    ابتکار یعنی نقشه تازه خلق کردن، نقشه جدید آفریدن. حیوان همان چیزی را که از طریق وحی به او فهمانده شده است می‌داند، دیگر قادر نیست از پیش خود چیزی خلق کند یعنی نقشه‌ای را با فکر خودش طرح بکند، ولی انسان قادر است چون به انسان یک همچو قوه عجیبی داده شده است. غریزه را از او گرفته‌اند و به او گفته‌اند تو در پرتو این قوه باید زندگی بکنی. البته انسان دارای وحی هست به این معنی که برای بعضی از افراد او که پیغمبران باشند در مسائلی که پای حس و عقل به آنجا نمی‌رسد وحی به کمک می‌آید که انسان را رهبری کند، ولی قوه ابتکار را از او نگرفته‌اند، قوه ابتکار دارد و در حدودی که از این قوه ساخته است وحی کاری ندارد. چون انسان دارای یک همچو قوه و قدرتی هست زندگی او در خلقت از صفر باید شروع بشود و از صفر هم شروع شده است، بعد با قوه ابتکار خودش قدم به قدم جلو می‌رود و وضع زندگی خودش را تغییر می‌دهد، از مرحله‌ای وارد مرحله دیگر می‌شود، از عهدی به عهدی دیگر می‌رود، نتیجه اینست که به اصطلاح تمدن انسان دوره‌هائی دارد و تمدن حیوان دوره‌هائی ندارد. اینکه می‌گویند مقتضیات زمان تغییر می‌کند،‌ راست می‌گویند. علت تغییر کردنش هم همین جهت است که با طرز خلقت انسان مربوط است. مقتضیات زمان برای حیوان عرض نمی‌شود ولی برای انسان عوض می‌شود. در حیوان حس تجدد و نوخواهی وجود ندارد، در انسان وجود دارد. زمان او یکنواخت است ولی زمان انسان یکنواخت نیست. حیوان مکلف نیست یعنی مسئولیت روی دوش حیوان گذاشته نشده است، یک ماشین خودکار است، ولی انسان مسئول کار خودش است.

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله اسلام و مقتضیات زمان

    فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

تحقیق در مورد تحقیق مقاله اسلام و مقتضیات زمان, مقاله در مورد تحقیق مقاله اسلام و مقتضیات زمان, تحقیق دانشجویی در مورد تحقیق مقاله اسلام و مقتضیات زمان, مقاله دانشجویی در مورد تحقیق مقاله اسلام و مقتضیات زمان, تحقیق درباره تحقیق مقاله اسلام و مقتضیات زمان, مقاله درباره تحقیق مقاله اسلام و مقتضیات زمان, تحقیقات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله اسلام و مقتضیات زمان, مقالات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله اسلام و مقتضیات زمان ، موضوع انشا در مورد تحقیق مقاله اسلام و مقتضیات زمان
ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت