تحقیق مقاله تصوف

تعداد صفحات: 68 فرمت فایل: word کد فایل: 10832
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: معارف اسلامی و الهیات
قیمت قدیم:۲۳,۵۰۰ تومان
قیمت: ۱۸,۰۰۰ تومان
دانلود مقاله
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله تصوف

    تصوف یعنی طریقت ، راهی به سوی حقیقت = انرژی زمخت را به انرژی لطیف (الهی) تبدیل کردن . (هماهنگی با کل)

    شرط طریقت 

    1-فقر (تهیدستی روحانی ) = فنا= ساده زیستن و بی نفس بودن (درروح فقیر بودن )

    2-ذکر (یادآوری)= پژواک خداوند 

    یادآوردن و ذکر خدا این است که تو خدا را دردرختان ، پرندگان و مردم و حیوانات بینی . هرکجا زندگی جاری است خدا را آنجا بجو ، هرکجا که هستی هست خدا را درآنجا بیاب ، زیرا تنها خدا وجود دارد و نه هیچ چیز دیگر . 

    3-معرفت 

    تو درنفاق زندگی میکنی و بردگی تو همین است و هرچیز واقعی با چیزی مصنوعی جایگزین شده (شخصیت جایگزین معرفت با آگاهی گشته است ). شخصیت ساخته انسان است و معرفت امری الهی است . انسان آگاه با معرفت خویش زندگی می کند و معرفت او ، شخصیت اوست . اگر شخصی به تو توهین کرد ، انسان با شخصیت پاسخی آماده دارد . انسان با معرفت پاسخ های آماده و ازپیش تعیین شده ندارد . او معرفت دارد و کیفیتی آینه گون درخود دارد . رفتار او بر اساس هشیاری آن لحظه او خواهد بود . رفتار او براساس گذشته ، حافظه اش و از ذهنش نمی آید . رفتار او درلحظه حال است و تازه خواهد بود . رفتار او زیبایی دارد و موقرانه است (نیاز لحظه هر چیز که باشد تو آن را درخودت خواهی داشت ). ولی انسان با شخصیت زشت است . درگذشته و درعادات خود زندگی می کند . 

                     بود آیا که درمیکده ها بگشایند

                                                                               گره از کار فروبسته ما بگشایند

                     اگر ازبهر دل زاهد خودبین بستند

                                                                             دل قوی دار که از بهر خدا بگشایند

    عشق 

    - عشق یعنی این که تو آماده باشی جانت را برای عشقت بدهی (قبل از مردن بمیر)زیرا مردن درعشق یعنی فرارفتن از مرگ . 

    - انسان باید درچنان عشقی به سربرد که آماده باشد همه چیز را به مخاطره افکند .

    - عشق و نفس نمی توانند با هم باشند مثل خورشید و ماه (نور وتاریکی ) و اگر از نفس حمایت کنی ، مجبوری که بی عشق سرکنی و برعکس اگر نفس دورانداخته شود . عشق از همه جوانب فرا می رسد . 

    - نفس انسان به گونه است که نمی تواند اعتراف کند که احمق بوده است . 

    - وقتی تو شروع به گردآوری دانش می کنی راضی وشاد هستی و فخر می فروشی و می پنداری که میدانی و بسیار نفسانی می گردی . درواقع تو هیچ نمی دانی . ولی دانشی که جمع کرده ای به تو یک تأثیر کاذب می دهد ، گویی که میدانی و شروع می کنی به تظاهر کردن نخست برای دیگران وسپس برای خودت . وقتی دیگران فکر کنند که تو میدانی تو باورت می شود . 

    - عشق دردناک است زیرا انسان را دگرگون میسازد . برای رسیدن به جدید باید قدیم را ترک کنی . گذشته آشنا است و امن ، ولی جدید مطقاً ناشناخته است . 

    ذهن درامور تازه کاملاً‌ ناتوان است و ترس برمی خیزد . با ترک دنیای کهنه ی راحت و امن درد آغاز می گردد. ولی تو بدون رفتن از درون رنج نمی توانی به شعف دست یابی . بسیاری از انسانها نیز دررنج هستند ، ولی رنجشان عبث است . زیرا دردکشیدن بدون عشق ، یک اتلاف وقت است و بالعکس رنج کشیدن درعشق ، سازنده است و تو را به سطوح بالاتر معرفت خواهد برد . 

    - برای خود شناسی عشقی اساسی لازم است تا دیگری را درعشقی عمیق و شدید و درشعفی کامل بشناسیم تا آینه ای داشته باشیم برای بازتاب وجود خویش . 

    عشق یعنی تو باز باشی ، آسیب پذیر باشی ، حصار ها و زره پوش ها را بیاندازی ، درآمدن ازحالت دفاعی ، خطرناک زندگی کنی و ازخود شیفتگی و ازدنیای بسته خویش بیرون بیائی (یعنی شخص وجود ندارد ) و دیگر آنکه  عشق یعنی دیگران می توانند تو را انکار کنند .  می توانند تو را آزرده کنند و توباید این چالش ها را بپذیری تا رشدی کامل داشته باشی . نخستین گام عشق یعنی هماهنگ بودن با تمام انسانها ، حیوانات ، پرندگان ، درختان ، اشیاء… و انتهای آن پروردگار . 

    - کسانی که می گویند زندگی بی معنی است ، کسانی هستند که عشق را نشناخته‌اند. 

    - مردم فقط وقتی رشد می کنند که خطاهای بسیار مرتکب شده باشد هر اشتباه فرصتی است برای رشد کردن . 

    - راه تحول درونی دشوار است . هیچ تحول واقعی نمی تواند آسان باشد . 

    - انسان فهیم می تواند ازهمه چیز استفاده کند . حتی از زهرنیز می تواتند همچون شهد استفاده کند. آنچه که مورد نیاز است هشیاری و هوشمندی است . 

    - پس از چند سال تلاش عظیم ، او تشخیص داد که هرکاری بکند به جایی نخواهد رسید زیرا تلاش ها ازنفس برمی خیزد چگونه تو را ازنفس رها می سازند ؟ این نفس است که «کننده» می شود ، نفس نمی تواند تصمیم بگیرد که تسلیم شود . اگر نفس تصمیم به تسلیم بگیرد ، بار دیگر تو را فریب داده است . آن وقت نفس حاضر است وحتی تسلیم تو را نیز درکنترل خود دارد . ولی نفس نمی تواند تسلیم را کنترل کند . تسلیم یعنی بی نفس بودن . چندین سال همه ی راههای ممکن را پیمود و راهی برای بازگشتن نیافت . هرچه بیشتر تلاش می کرد دورتر می گشت . 

    - وقتی ازتمام تلاش ها دست برداری دیگر رویایی نمی توانی ببینی . فکری به سراغت نمی آید ، کاری برای انجام دادن نمانده ، تلاش ها به شکست انجامیده . او درناامیدی تمام به سر می برد و کاملاً‌ ناتوان شده بود . او اندوهگین نبود . وقتی کاملاً ناامید باشی ، نمی توانی غمگین باشی . اندوه یعنی اینکه تو هنوز هم امیدوار هستی. اندوه یعنی اینکه تلاش ثمر نداد و تو برای همین غمگین هستی ؛ ولی تلاش دیگر موفق خواهد بود و باز هم فکر خواهی کرد و بازهم نقشه خواهی کشید . ناامیدی ، یعنی اینکه تو هیچ امیدی نداشته باشی ،  نه به اینکه (من شکست خورده ام ).

    تمام راز، راز بزرگ ، رازرازها درهمین بی تلاش زیستن است . بی عملی یعنی تسلیم. 

    -تو نمی توانی بگویی : بگذار تسلیم شوم زیرا تسلیم شدن به نظربهترین راه برای رسیدن به سرور ، خدا ، فراتر آگاهی و اشراق است آن وقت تسلیم تو وسیله ای است برای رسیدن به یک هدف ، ولی تسیلم واقعی ، وسیله ای نیست برای یافتن چیزی . انسان فقط آسوده است . 

    تسیلم را (فناء فی الله )می خوانند ، ناپدید شدن درخداوند و آن وقت از میان این ناپدید شدن ، چیزی شروع به پیدایش می کند و آنان این حالت را بقاءلله می خوانند : حضور خداوند چیزی که غیر قابل توصیف و بیان نشدنی است . یک تجربه ی بی کلام است . حالتی که نه ذهنیت است و نه عینیت بلکه ورای هردو است . 

    - انسان هوشمند قادر نیست تا آتش کند انسان هوشمند ترجیح می دهد خودش کشته شود تا اینکه مردمی بیگناه را به قتل برساند . انسان هوشمند چنین نخواهد کرد . 

    مسئله انسان چگونه یافتن خداوند نیست ، این است که چگونه از این زندان که ذهن تو است و فرهنگ تو است آزاد شوی زیرا ذهنی که تو را ازآن خود می خوانی ، مال تونیست . 

    انسان پیوسته هرلحظه درتضاد و جنگ بسر می برده این آموزش دنیا است . وقتی ازهمان ابتدا به تو درس جاه طلبی می دهند . یعنی تو باید از دیگران بالاتر باشی یعنی که تو باید برتری خودت را اثبات کنی و ثابت کنی که دیگران ازتو پائین تر هستند و تو باید موفق شوی . 

    مسئله انسان چگونه یافتن حقیقت نیست زیرا تا وقتی که تو آزاد نباشی ، نمی توانی حقیقت را پیدا کنی ، حقیقت فقط درآزادی اتفاق می افتد . اززندانی که برتو تحمیل کرده اند بیرون بیا . اگر با زندان همکار نکنی ، زندان نمی تواند وجود داشته باشد و اگر تو بخواهی خداوند را بشناسی ، زندگی را بشناسی و نعمتها و برکات آن را درک کنی و زیبایی این جهان هستی را ببینی آزادی نخستین پیش نیاز است . 

    آفرینش تقسیمات درانسان ایجاد شکاف دراو بوده است . به تو گفته اند که بدن تو از روحت جداست ، خداوند از دنیا جداست ،دنیای دیگر دنیای واقعی است و این دنیا دروغین و کاذب است و برای دربند نگاه داشتن تو از واژه ترس استفاده شده : ترس ازجهنم ، وحشت از تنبیه ، و اینکه تو را برای بهشت و انواع خوشی های آن تو را طمع کار بارآورده اند . ولی این گونه نیست : تنها یک دنیا وجود دارد ، این تنها دنیا است . بدن و روح تو یگانه و یکی است . تمام ترسها را دور بریزید . اگر عاشق زندگی باشی و آن را محترم بداری و جشن بگیری ، دربهشت هستی . اگر نتوانی شادمانی کنی ، اگر چنان زنجیرهای سنگینی برپا و دست داشته باشی که نتوانی با آهنگ زندگی به رقص درآیی . آنوقت در دوزخ بسر می بری. 

    گرمن از باغ تو یک میوه بچینم چه شود 

                                                                          پیش پایی به چراغ تو ببینم چه شود 

    یا رب اندکنف سایه آن سروبلند 

                                                            گرمن سوخته یک دم بینشینم چه شود 

    رفتار مرید بامرشد 

    یک سالک روحانی باید با مرشدی دررابطه ای صمیمانه و عاشقانه باشد این پدیده زمانی می برد . تو نمی توانی فقط از یک دربه دری دیگر بروی ، تو گدا باقی می مانی ، می توانی اطلاعات جمع آوری کنی ، ولی دردرونت ، تمام آن اطلاعات یک آشوب بزرگ می شود . یک سنگ غلتان خزه جمع نمی کند . 

    - عشقی که بین مرشد و مرید وجود دارد همچون گلهای فصلی نیست بلکه به عشقی طولانی ازصمیمیت و تماس بلافصل با مرشد احتیاج دارد تنها دراین صورت است که چیزی آهسته درمعرفت او طلوع خواهد کرد (صداقت داشتن با مرشد )

    - تو از سوء هاضمه دررنج بودی و می انگاشتی که رنج تو بخاطر این است که می خواهی بیشتر بدانی و به اندازه کافی دانش نداشتی درصورتیکه ذهن تو پر از پرستش هایی است که اگر هم به آنها پاسخ داده شود تو فضایی نداری که آن پاسخ ها به درون بروند . تو اینگونه هوشمند تر نمی گردی ، بلکه احمق خواهی شد . بیاد بسپار که دانش نیز باید هضم گردد. تنها آنگاهست که بخرد تبدیل می شود . 

    اگر تسلیم باشی ، می توانی بالاتر بروی وقتی تمام انرژی ات را با اعتماد درچیزی می ریزی ، آن کار یک مراقبه می شود و سرور و شعف با خودش می آورد . وقتی بایک مرشد هستی باید بسیاربسیار هشیار و آگاه باشی . زیرا هرچیز و هرامر کوچک نیز طوری ترتیب داده شده تا به رشد روحانی تو کمک کند . 

    درغالب کارهایی که بنظرتو مشرف شدن نمی آید ، مرشد به تو می آموزد که چگونه آنچه را که خورده ای هضم کنی و آنرا به انرژی نه به وزن اضافی، تبدیل کنی . و هر آنچه راکه مرشد به تو میدهد باید به خرد تبدیل شود نه به دانش . دانش ، وزن است و خرد ، مواد مغذی ، خرد درتمامی وجود تو منتشر می گرددو ابداً نیازی به یادآوری خرد نیست ، خرد ، خود تو است . همان وجود تو است .  

    تو باید یک اعتماد بی قید و شرط داشته و از دستورات مرشد پیروی کنی و گاهی مرشد چیزهای غیرممکن را درخواست می کند ، ولی خوشا آنانکه می توانند حتی وارد چیزهای غیرممکن شوند . هرچه آن چیز بیشتر غیرممکن باشد ، رشد و بلوغ تو ، دست آورد تو وروشنایی تو نیز ازطریق آن بیشتر خواهد بود . اعتماد یعنی همین. 

    - مرشد نمی تواند تمام حقیقت را به شما بگوید . شما قادر به شنیدن آن نیستید . شما تنها می توانید جزء به جرء و خرده خرده جذب کنید . وقتی این جزءها  را هضم کردید می توانید قدری بیش تحمل کنید . 

    - قبل ازاینکه دردرست را بیابی ، باید به درهای اشتباه بسیار روی آوری ، زیرا مرشد واقعی پدیده ای بسیار کمیاب است . 

    - اگر روزی مسئله انتخاب بین خدا و مرشد باشد ، مرید مرشد را برخواهد گزید ، زیرا تنها ازطریق مرشدی است که او می تواند به خدا برسد . مرشد یک پل است . با انتخاب خدا تو هرگز نخواهی رسید ، زیرا پلی نداری تا از آن گذرکنی . 

    - او احساس اندوه می کند زیرا تو از مرشد پرهیز می کرده ای . اینجا هستی و ازرشد کردن دوری می کنی تو هنوز تسلیم نشده ای و به مرشد نگفته ای ، هرکاری خواستی با من انجام بده . هرچه می خواهی به من بگو تو خودت را جدا نگه داشته ای و ازخودت محافظت کرده ای پس غمگین بودنت طبیعی است . 

    غمگین بودنت به آن خاطر است که میدانی با مرشد زرنگی می کنی و کلک می زنی و این را بدان کسانی که دراینجا زرنگی کنند و زیرک باشند کسانی هستند که فرصت را ازکف می دهند . 

    معصوم باش . تنها دراین صورت است که امکان متحول شدن را خواهی داشت . 

    برای با مرشد بودن تو باید بازباشی. باید کاملاً برهنه باشی ولی اگر نمی خواهی اینگونه باشی نیازی به پنهان کاری نیست و نیازی به تظاهر نیست درغیر اینصورت اندوهگین می شوی و با مرشد تماسی نخواهی داشت و اندوه تورا فرا میگیرد و می‌گویی «اینجا چکار می کنم ؟ همه درحال رشد کردن هستند . پس من اینجا چه می‌کنم؟»

    پس تصمیم بگیر که اگر می خواهی اینجا باشی ، باید طبق خواسته مرشد رفتار کنی . نه بر اساس خواسته خودت . 

    تنها تسیلم است که می تواند به تو کمک کند و به مرشد فرصت می دهد تا فیضش را به درون تو بریزد . 

    - آموزش پلی است بین امکان و فعلیت . آموزش به شما کمک می کند تا چیزی بشوید که فقط به صورت دانه هستید . 

    آن تعلیم و تربیت که دردنیا رایج است تو را آماده کسب نان می کند و این روند تو را برای زندگی آماده نمی کند . آن آموزش که دردنیاست و دردانشگاهها به تو زندگی نمی دهد شاید امکانات رفاهی بیشتر بدهد ، ولی امکانات رفاهی بیشتر به معنی زندگی بهتر نیست ، این دو مترادف نیستند . 

    این آموزش تنها برای کسب نان و دان است و این افراد فقط گدایانی هستند و بس . آنان حتی مزه ی زندگی را نچشیده اند و نمی دانند زندگی چیست و نور چیست . آنان طعمی از هستی نچشیده اند و نمی دانند که چگونه آواز بخوانند و چگونه برقصند و چگونه جشن بگیرند . آری آنان نان به دست می آورند بیش تر از دیگران و بسیار ماهر هستند و ازنردبام ترقی بالا و بالاتر می روند ولی درعمق وجود ، آنان پوچ و بی نوا هستند . 

    آموزش باید به تو غنای درونی ببخشد . نباید فقط اطلاعات تو را بیشتر کند . 

    آموزش دراولین مراحل بسیار ابتدایی است و اینکه زندگی را نباید همچون مبارزه برای بقا انگاشت . زندگی باید همچون یک جشن و ضیافت گرفت . 

    آموزش شما را آماده می کند تا خودتان باشید . یعنی بیرون آوردن چیزی از انسان . آموزش یعنی بیرون کشیدن آن چیزی که درون تو هست . آوردن بالقوگی تو به فعل چیزی را که خداوند همچون گنجینه ای درتو به ودیعه نهاده ، کشف آن گنج آشکار شدنش و نورانی شدنش یعنی آموزش واقعی مرید . (هدایت کردن ازتاریکی به نور).مرشد به شما می آموزد تا سازش کار نباشید . به شما تعلیم می دهد که مشتاق رفاه و راحتی نباشید . زیرا در جامعه تو نان و رفاه بدست می آوری ، ولی آگاهی و معرفت را ازدست می دهی . تو رفاه خواهی داشت ، ولی روحت را ازدست خواهی داد. 

    آگاهی همچون رودخانه است . هرلحظه که راکد شوی ، آگاهی را ازدست می دهی همه ی راز مذهب دراین است که انسان را از ناآگاهی به آگاهی بیاورد . به دانش بیشتری نیازی نیست . به هوشیاری بیشتر نیاز است . خویشتن خودتان بشوید . انسانی که خودش شده باشد خواهی دانست که چه وقت اطاعت کند و چه وقت اطاعت نکند . وقتی حقیقت را ببیند ، اطاعت خواهد کرد و وقتی باطل را ببیند مطیع نخواهد بود . 

    تحت انظباط درونی قرار بگیر، زیر اگر نوری فرا راه خویش باشی ، دیگر از چیزهای بی معنی که تا کنون پیروی می کردی ، پیروی نخواهی کرد . 

    دیده دریا کنم و صبر به صحرا فکنم 

                                                                 و اندارین کار، دل خویش به دریا فکنم 

    ازدل تنگ گنهکار برآرم آهی 

                                                                   کاتش اندرگنه آدم و حوا فکنم . 

    حقیقت فقط هست (واقعیت خویش را بپذیر)

    - قبل از اینکه چیزی خلق شود ، چیزهایی باید نابودشود .

    - حقیقت همیشه بسیار ساده است اگر تو پیچیده نباشی . 

    - خرد درآگاهی تو می روید و انسان تنها زمانی خرد را بدست می آورد که درمقابل جهان هستی باز و آسیب پذیر باشد و درعشق عمیقی نسبت به هستی باشد آن وقت حتی افتادن یک برگ پوسیده و مرده از درخت هم می تواند به تو خرد ببشخد . 

    - خرد ازمشاده گری می آید ، نه با مطالعه ، با هشیاری . نه با تمرکز ، بلکه بامراقبه حاصل می شود . اگر داوری کنی ، انتخاب کنی ، محکوم کنی واگر ارزش گذاری کنی مانع خرد خواهی بود . فردی که بخواهد خرد براو ببارد باید فقط یک شاهده خالص باقی بماند . او بدون تفکر نگاه می کند او تنها یک آئینه است که بازتاب می کند . او نتیجه گیری نمی کند و هرگز دانش جمع آوری نمی کند بلکه (درهشیاری خویش درحال حاضر ) 

    شخصیت ، اخلاق ، مفهوم خوب و بد، جدایی بدن و روح و تمامی دانشت را دور بیانداز . دوباره معصوم شو و قتی از این زندان رها شدی خردمند می شوی و این یک اشراق ناگهانی است و تدریجی نیست . 

    - خرد دربعد بودن است ، نه شدن . 

    - هرچه بیشتر بدانی معرفت تو کمتر خواهد بود . 

    - درون و بیرون درتضاد و مخالفت با هم نیستند ، دو روی یک سکه هستند . هم درون و هم بیرون به تغییری عظیم نیاز دارند هردو بسیار دررنج بوده اند . ولی می توان هر دو را نجات داد . و بازسازی کرد ، زیرا هردو جاودانه هستند . با وجودی که مسمومیتی بسیار حاکم بوده می توانیم سموم را از سیستم بیرون ریخت و یم توان هنوز سیستم راخالص کرد . هنوز امیدی هست . 

    - بیدار شو و می توانی . هیچ چیز جز تو مانع تو نیست . تو مجبوری ازچند راحتی و رفاه بگذری ، ولی ارزشش را دارد ، زیرا وقتی که خوشی های واقعی زندگی را شناختی ، هرگز از اینکه آن چند اسباب بازی را ازدست داده ای پشیمان نخواهی شد.

    - ولی قبل از اینکه واقعی را بشناسی ، کاری دشوار است ، به اعتماد و توکل نیاز داری و این مرشد است که درتو اعتماد ایجاد کند (ذکر)

    پس چه کسی تو را به درون اقیانوس خواهد برد ؟ وقتی که به کسی اعتماد کنی ، تنها وقتی کسی را آنقدر دوست داشته باشی جانت را به مخاطره اندازی «آری، ارزش  مخاطره را دارد» حضور او دلنشین و پر جذبه است . لحظه ای که طعم عشق مرشد را چشیدی ، آماده ای که هرکجا او رفت بروی ، وندانی که او کجا می رود . بین مرید و مرشد یک مشکل وجوددارد : مرشد از جایگاه نگرش خودش ، از اورست خودش ، ازاوج معرفت خودش صحبت می کند و مرید از تاریکی و ازعمق دره های خودش می شنود . 

    - وقتی که نخست وزیر هستی بیدار شدن بسیار دشوار است ! زیرا آن وقت انسان می ترسد – اگر بیدار شود درمی یابد که تنها رویا بوده است و او دراین رویا بسیار سرمایه گذاری کرده . (دیدن چیزها همان طوری که هستند فروتنی کامل لازم دارند ).

    - برکت یافته ، یعنی من به نقطه ای رسیده ام که کاملاًراضیم و به حالتی رسیده ام که دیگر هیچ خواسته ای ندارم ، چیزی نیست تا آروزی آنرا داشته باشم ، همه چیز دردسترس است . من به جایی رسیده ام که ذهن محلول شده و من با هستی یگانه گشته ام یعنی کسی که به عنوان یک شخص از بین رفته و یک حضور گشته است . 

    - نخستین الزام این است که تفکرات خودمان را تغییر دهیم . 

    - هستی یک موسیقی ظریف است ، ولی فقط زمانی شنیده می شود که تو درحالت چهارم باشی ، وقتی که تمام افکار از بین رفته باشد ، وقتی تمام ناآگاهی ها نابود شده باشد ، وقتی که چیزی جز یک آیینه ی خالص نباشی که هیچ را بازمی تاباند. 

    - سعی کن همه چیز را درک کنی و سپس شروع کن که ازحالت بیداری خودت بیشتر و بیشتر هشیار شوی ، درجاده قدم می زنی ، باهشیاری تمام راه برو ، با دانستن اینکه تو داری راه می روی ، آن وقت آهسته آهسته ، هرعملت را به هشیاری تدیل کن . هر عملت را غیر خودکار کن . ازهر حرکت لذت ببر . حرکات کوچک و هر حرکت تا حد ممکن به حرکتهای کوچکتر تقسیم کن . تا بتوانی بیشتر و بیشتر هشیار باشی . نگاه می کنی با هشیاری نگاه کن و آنگاه درختان را سبزتر از همیشه خواهی دید . گوش بده : شخصی صحبت می کند و یا غیبت می کند ، گوش بده با دقت و توجه گوش بسپار . وقتی حرف می زنی با توجه صحبت کن . 

    - بگذار تمام کارهایی که درزمان بیداری انجام می دهی غیرخودکار شوند . آن وقت شگفت زده خواهی شد . وقتی که چنین شد ، فعالیتهای رویاهایت نیز دیدگاهی تازه خواهند داشت . تو شروع می کنی به هشیار بودن درحالت رویا . و آنگاه تو قادر خواهی بود تاخواب بدون رویایت را نیز تماشا کنی :تو درخواب هستی و هنوز هم بیداری و همانند یک تماشاگر ساکت به تماشا نشسته ای . آنگاه فرد می آموزد که چگونه رویاهایش را نگاه کند . آنگاه درسطحی دیگر ، تو روزی خواهی توانست حتی خواب عمیق و بدون رویای خودت را نیز مشاهده کنی. 

    - به جای این که بکوشی غیر خشن شوی ،ازخشونت خودت آگاه شو ، که خشونت تو چگونه عمل می کند . حماقتت را تماشا کن ، عملکرد آن را پیدا کن ، با دقت رفتارهایت را تماشا کن . حماقت را ببین که چگونه بر اعمال تو تأثیر  می کند و درهمین تماشا کردن هاست که تو هوشمند میگردی (سعی نکن کسی باشی که نیستی ).

    - رنج به تو بلوغ و پختگی می بخشد . 

    تو برای هر آنچه که هستی مسوول هستی – اگر رنجوری – مسوولی . درابتدا این حقیقت آزرده می کند . پس نخست این که دریابی «من مسوول هستم » شاید قدری اندوه بار باشد و شاید برای چند روز گریه و زاری کنی و این خوب است ،چشمانت را تمیز خواهد کرد . آن گاه ناگهان ، رفته رفته پی خواهی برد که تو آزاد شده ای . اگر تو خالق رنج های خودت بوده ای ، می توانی آنها را خلق نکنی . 

    - تو از آنچه که هم اکنون داری استفاده نمی کنی . تو آنچه را که مورد نیاز است داری . خداوند هرگز تو را نامجهز و آماده نشده به دنیا نفرستاده است . هرآنچه راکه برای زیارت زندگی مورد نیاز است تأمین کرده ، پیشاپیش تأمین شده . 

    - این را بخاطر بسپار که ذهن می تواند هر چیزی را توجیه کند . توجیهات کمک می کند که تو همان گونه که هستی بمانی . اگر واقعاً مایلی که دردنیای جدید حرکت کنی و به آگاهی تازه ای دست یابی از توجیه کردن رویاهایت پرهیز کن و حتی اگر حقایق آزار دهنده باشند ، بگذار آزار بدهند ، ولی درپشت یک افسانه پنهان نشو . 

    - این مکان یک آینه است : تو را باتمام کثافات خود نشان می دهد و تو را با تمام انحراف هایت نشان می دهد . و اگر واقعاً شجاع باشی ، آن وقت بودن تو یک برکت بزرگ خواهد بود . می توانی به ورای آن انحرافات بروی . زیرا تنها راه رفتن به فراسوی انحراف ، هشیار شدن است ، شاهد بودن و نظاره گر بودن . 

    - فقط انسان های جاهل هستند که ادعای دانستن می کنند . 

    - تو کل به این معنی نیست که همه چیز روبه راه خواهد بود . توکل یعنی اینکه همه چیز پیشاپیش روبه راه است . توکل آینده نمی شناسد ، توکل فقط حال را می شناسد . 

    وقتی کاری انجام دهی دیر یا زود خسته خواهی شد . هر عملی خستگی می آورد . آن گاه شخص شروع می کند به امید بستن که چیزی از طریق عمل نکردن روی دهد (عمل نکردن ، توکل کردن نیست ) پس فقط به درون وجود خودت آسوده شو ، ولی توکل را با غیر فعال بودن اشتباه نگیر ، تو فقط نسبت به هر آنچه که هستی ، باز و راحت خواهی بود . آن گاه هرچه روی دهد ، همه چیز خوب است ، زیرا خداوند هست. 

    - مراقبه یعنی اینکه تو دیگر فرار نمی کنی . با وجودی که آزرده می کند ، ولی تو از آن نمی گریزی ، درآور است ، ولی تو فرارنمی کنی . اگر وجود دارد تو باید با آن برخورد کنی و هر چه عمیق تر آن را بکاوی ، و با شناختی عمیق تنها بودنت ، تو انسانی خردمند خواهی شد . ولی قبل ازآن خوشی ، رنج های بسیار وجود دارند . این خوشی زمانی به تو دست می دهد که تو ازمیان رنج هایت عبور کرده باشی . برای نخستین بار گامی شجاعانه برداشته ای تا تنها بودن را تجربه کنی . پس درد وجود خواهد داشت .این درد زایش است ، به تو صدمه نخواهد زد . فرار کردن است که زیان آور است ، درد وجود دارد ولی کاری برایش انجام نده . بگذار باشد . یک عادت کهنه درحال از بین رفتن است . 

    - ذهن همیشه دررنج خواهد بود هرچه بیشتر مشتاق چیزها باشی ، رنجورتر خواهی بود . و اشتیاق هرگز تمامی نخواهد داشت  . تو می توانی تمام لوازمی را که فن آوری جدید می تواند بدهد داشته باشید و هنوز هم دررنج باشی . حتی اگر بتوانی تمام دنیا را هم داشته باشی ، بازهم دررنج خواهی بود . ذهن همیشه بیشتر می خواهد ، باز هم به زیاده خواهی ادامه خواهد داد . 

    هر آنچه را که داری ، با شکرگذاری از آن استفاده کن . وقتی که چیزی نداری ، بازهم از این نداری خود شاکر باش . اگر فقیر هستی ازخدا سپاسگزار باش که فقیر هستی زیرا فقیر نیز خوشی های خودش را دارد که هیچ ثروتمندی نمی تواند  آنها را داشته باشد (وبرای انسان ثروتمند نیز به همین طریق اما بالعکس ).پس هرکجا که هستی ، هرکجا خودت را یافتی ، از هر آنچه که درای لذت ببر – به تمامی لذت ببر . ولی مردم پیوسته درخواست چیزهایی را می کنند که ندارند .زندگی کوتاه است و همیشه میلویون ها چیز کسراست . مردم درچیزهایی که دارند زندگی نمی کنند ، آنان درچیزهایی که ندارند زندگی می کنند (برای همین است که زندگیشان تهی است و هرگز غنی و سرشار نیست ). 

    - زندگی نه رنج است و نه سرور . زندگی یک لوح سپید است و انسان باید درموردش بسیار هنرمندانه رفتار کند . 

    - اگر هدف خیر باشد ، هروسیله ای خیراست . 

    - هدف یک چیز است : تخریب وابستگی تو به دانش 

    - مفهوم چیست ؟ یعنی شخصی ویژه بودن . شدن یعنی این که تو به آینده علاقه داری . نه به حال بودن . بودن در لحظه ی حال است و شدن به آینده نیاز دارد . شدن همیشه درفردا قرار دارد . تو فردا معمولی خواهد شد و پس از عشق و آگاهی و سرور سرخوش خواهی بود – ولی فردا ! و فردا هرگز فرا نمی رسد . همیشه امروزاست . 

    درمورد این فکر کن – درست همین لحظه . این را ببین . اگر تو فقط به همین لحظه علاقه داشته باشی ، گذشته ای نیاز نیست ، مهارتی لازم نداری ، دانش نیاز نداری و اگر تو فقط دراینک – این جا باشی ، کجاست ؟ تو یک وجود هستی . 

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله تصوف

    فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

تحقیق در مورد تحقیق مقاله تصوف, مقاله در مورد تحقیق مقاله تصوف, تحقیق دانشجویی در مورد تحقیق مقاله تصوف, مقاله دانشجویی در مورد تحقیق مقاله تصوف, تحقیق درباره تحقیق مقاله تصوف, مقاله درباره تحقیق مقاله تصوف, تحقیقات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله تصوف, مقالات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله تصوف ، موضوع انشا در مورد تحقیق مقاله تصوف
ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت