میدانیم که درباره حقیقت و ماهیت انسان ، اختلاف نظرهایی وجود دارد. بطور کلی دو نظریه اساسی در مقابل یکدیگر قرار گرفتهاند : نظریه " روحیون " و نظریه " مادیون "
نظریه روحیون
براساس نظریه روحیون ، انسان حقیقتی است مرکب از جسم و روان ، و روان انسان ، جاویدان است و با مردن او فانی نمیشود . همچنانکه میدانیم منطق دین و مخصوصا نصوص اسلامی بر همین مطلب دلالت میکند.
نظریه مادیون
نظریه " مادیون " این است که انسان جز همین ماشین بدن چیز دیگری نیست و با مردن به کلی نیست و نابود میشود و متلاشی شدن بدن یعنی متلاشی شدن شخصیت انسان.
معنویات انسان
در عین اینکه درباره حقیقت و ماهیت انسان چنین اختلاف نظر بزرگی وجود دارد، درباره یک مسئله دیگر اگر چه با این مسئله وابستگی دارد هیچگونه اختلاف نظری نیست و آن این است که یک سلسله امور وجود دارند که در عین اینکه از جنس ماده و مادیات نیستند و میشود نام آنها را معنویات گذاشت به انسان ، ارزش و شخصیت میدهند. انسان بودن انسان به این امور است، یعنی اگر این معانی را از انسان بگیرند، با حیوان هیچ فرقی نمیکند.
به عبارت دیگر انسانیت انسان به ساختمان جسمانی او نیست که هر کسی که یک سرو دو گوش داشت و پهن ناخن و مستوی القامه بود و حرف زد، انسان است، حال هر که و هر چه میخواهد باشد ، نه ، اینطور نیست.
سعدی همین مطلب را به این زبان گفته است:
تن آدمی شریف است به جان آدمیت
نه همین لباس زیباست نشان آدمیت
اگر آدمی به چشم است و زبان و گوش و بینی
چه میان نقش دیوار ومیان آدمیت
اگر آدم بودن به داشتن همین اندام است، همه از مادر ، آدم به دنیا میآیند . نه ، آدم بودن به یک سلسله صفات و اخلاق و معانیای است که انسان به موجب آنها انسان است و ارزش و شخصیت پیدا میکند.
امروزه همین اموری که به انسان ارزش و شخصیت میدهند و اگر نباشند انسان با حیوان تفاوتی ندارد، به نام " ارزشهای انسانی " اصطلاح شده است.
انحرافاتی که برای فرد یا جامعه پیدا میشود دو نوع است:
یکی انحرافاتی است که " ضد ارزشها" در مقابل ارزشها ایستادگی میکنند، مثل آنجا که ظلم در مقابل عدل ، اختناق و خفقان در مقابل آزادی ، خدانشناسی و بیبندوباری در مقابل عبادت و خداپرستی ، و سفاهت و حماقت در مقابل عقل و فهم و حکمت میایستد. ولی شاید بیشترین انحرافات بشر به این شکل نباشد که ضد ارزشها در مقابل ارزشها میایستند، آنجا که ضد ارزشها در مقابل ارزشها میایستند ، زود شکست میخورند.
بیشتر انحرافات بشر به این صورت است که همانطور که دریا جزر و مد دارد، گاهی یک ارزش از ارزشهای بشری رشد سرطان مانندی میکند ، بطوری که ارزشهای دیگر را در خود محو میکند، مثلا چنانکه عرض کردیم زهد و تقوی یک ارزش است، یکی از معیارهای انسانیت است ولی گاهی میبینید یک فرد ( یا یک جامعه) آنچنان به زهد گرایش پیدا میکند و در زهد محو میشود که همه چیز برای او میشود " زهد " ، مثل انسانی میشود که فقط یک عضوش ( مثلا بینیاش) رشد کند و عضوهای دیگر از رشد باز مانند.
نگرشی که انسان امروز نسبت به خود و جهان یافته است اینچنین اقتضا دارد که او خود و نیازهای مادیاش را اصل بینگارد و همهی عزم و همت خویش را در جهت برآورده ساختن این نیازها متمرکز کند، و از آنجا که بشر، مادام که در محدودهی حیوانی وجود خویشتن توقف دارد و بر عادات خود غلبه نکرده است، تنها حوائج مادی است که او را به جانب خود میکشد، این توهم رخ نموده که نیازهای مادی بشر دارای اصالت است، حال آنکه اینچنین نیست.
علامهی شهید مطهری(ره) در کتاب «جامعه و تاریخ» بعد از بیان این حقیقت که «اصل تقدم ماده بر روح و تقدم جسم بر روان و اصالت نداشتن نیروهای روانی و ارزشهای روحی و معنوی، از اصول اساسی ماتریالیسم فلسفی است»(١) و رئالیسم(2) که روش فلسفی اسلام است بالعکس به روح و نیروها و نیازهای آن اصالت میدهد، میفرمایند: انسان لااقل در وجود اجتماعی خویش، دوگونه نیاز دارد. نیازهای مادی از قبیل نیاز به نان و آب و مسکن و جامه و دوا و امثال اینها. نیازهای معنوی از قبیل نیاز به تحصیل دانش و ادبیات و هنر و تفکرات فلسفی و ایمان... سخن در اولویت و تقدم این نیازها است که کدامیک بر دیگری تقدم دارد؟... نظریهی تقدم نیازهای مادی بر آن است که نیازهای مادی اولویت و تقدم دارند و این اولویت و تقدم تنها در این جهت نیست که انسان در درجهی اول در پی تأمین نیازهای مادی است و آنگاه که این نیازها تأمین شد به تأمین نیازهای معنوی میپردازد بلکه خاستگاه نیازهای معنوی، نیازهای مادی است و نیازهای مادی سرچشمهی نیازهای معنوی است.(3)
نقطهی مقابل این نظریه، نظریهی اصالت نیازهای معنوی است. طبق این نظریه هر چند در فرد انسان نیازهای مادی از نظر زمانی زودتر جوانه میزند و خود را نشان میدهد، چنانکه از حال کودک پیداست که از آغاز تولد در جستجوی شیر و پستان مادر است، ولی بهتدریج نیازهای معنوی که در سرشت انسان نهفته است میشکفند، به طوری که در سنین رشد و کمال انسان نیازهای مادی خویش را فدای نیازهای معنوی میکند. به تعبیر دیگر: لذتهای معنوی در انسان هم اصیل است و هم نیرومندتر از لذتها و جاذبههای مادی.(4)
قصد ما در این قسمت از کتاب بحث در اطراف نیازهای مادی و معنوی انسان نیست و این مهم را به مباحثی که ان شأالله در باب فقر و عدالت اجتماعی عنوان خواهد شد وا میگذاریم، بلکه مراد ما بیان این نکته است که صرفاً غرایز مادی و نیازهای جسمانی نیست که بشر امروز را به سوی این تمدن فاسد که بعضی از غربیها، خود آن را «تمدن اسراف و تبذیر» نام نهادهاند، کشانده است.
رجوع این مطلب به نتیجهای است که در پایان فصل گذشته عنوان شد مبنی بر اینکه آرمان توسعهیافتگی از اصالت دادن به رشد اقتصادی و غلبهی اقتصاد بر سایر وجوه حیات بشر زاییده شده و آنچه باعث شده تا بشر غربی برای اقتصاد اینچنین مقام و اهمیتی قائل باشد مادهگرایی و نسیان حق است.
بشر در تمام طول تاریخ از نیازهای مادی و غرایز حیوانی برخوردار بوده و بهراستی جای این سؤال وجود دارد که چرا بعد از هزارها سال زندگی بر کرهی زمین، بشر در قرن هیجدهم میلادی پای در عصر تمدن صنعتی میگذارد؟ چرا؟ آیا در قرون گذشته بشر به تأمین نیازهای مادی و غرایز حیوانی وجود خویش اهمیتی نمیداده است؟ چطور ممکن است؟ مگر اعتقاد عام بشر امروز در مغرب زمین بر این نیست که انسان معاذالله از نسل میمون است؟ اگر این نظریه را بپذیریم، لاجرم غرایز حیوانی و نیازهای مادی بشر در گذشته از شدت و حدت بیشتری برخوردار بوده است.
نه! ما این توهمات را نمیپذیریم؛ معتقدات مکتبی ما در زمینهی تاریخ و تمدن بر مبانی دیگری استوار است که در فصلهای آینده با توفیقات الهی مفصلاً مورد بحث قرار خواهد گرفت (هر چند در ادامهی کتاب همین مباحث بهمناسبتهای مختلف و به صورتی پراکنده طرح میشود). جواب این است که بشر همواره از نیازهای مادی و غرایز حیوانی برخوردار بوده، اما آنچه که در قرون اخیر در این زمینه رخ داده است، از دو جهت با همهی تاریخ تفاوت و تباین دارد:
١. هرگز بشر برای حیوانیت و نیازهای مادی وجود خویش قائل به اصالت نبوده است.
٢. بشر امروز در مغرب زمین، در برابر ارضای شهوات و تبعیت از اهوای خویش هیچگونه محدودیت اخلاقی یا مقیدات مذهبی نمیشناسد.
البته بیان علل تاریخی ظهور تمدن حاضر و وجوه تمایز این عصر از سایر اعصار حیات بشر نیاز به فرصت وسیعتری دارد که ان شأالله در آینده پیش خواهد آمد. بشر حتی اگر برای حوائج مادی خویش هم قائل به اصالت باشد، تا آنجا که خود را از محدودهی مقیدات اخلاقی مذهبی خارج نکرده است به سقوط کامل دچار نمیشود و در این سطح وسیع که در قرن حاضر شاهد آن هستیم، به اتراف و اسراف و تبذیر گرایش پیدا نمیکند. مهمترین علتی که جامعهی غرب را به اتراف و اسراف و تبذیر کشانده است همین است که ارادهی او را در جهت ارضای شهوات و تبعیت از غرایز و اهوای خویش هیچ چیز جز قراردادهای اجتماع محدود نمیکند.
پیش از آنکه به ادامهی این بحث بپردازیم، برای آن گروه از خوانندگانی که ممکن است در این مطلب که اسراف و تبذیر صفت ذاتی تمدن حاضر است شک داشته باشند، شواهد و مصادیقی را که میتواند مؤید این مدعا باشد ذکر میکنیم.
در کتاب «هشدار به زندگان»(5) نوشتهی «روژه گارودی»(6) آمده است: ما چگونه در حال مردن و میراندن نوع بشر هستیم؟ و این کار را چگونه با مصرف همهگونه منابع انرژی، داریم انجام میدهیم؟ و چگونه کرهی زمین را داریم غیر قابل زندگی میسازیم؟
انرژی و منابع زمین در طول میلیونها سال در دل خاک نهفته و ذخیره شده است. ما [غربیها] به غیر حق ادعا کردهایم و مدعی هستیم که حق داریم همهی این انرژی و منابع زیرزمینی را در طی یک نسل به هدر دهیم. همچنین، هشتصد سال است که انسان از ذغال سنگ مستخرج از دل زمین استفاده میکند ولی نیمی از آن را در طی سی سال اخیر مصرف کرده است! و نیز نیمی از میزان مصرف نفتی را که انسان از آغاز کشف و استخراج آن به کار برده است تنها در طی دهسال اخیر سوزانیده است!