جامی، شاعر، ادیب و عارف ایرانی، مشهورترین شاعر پارسی گوی سده ی نهم هجری است. پدرش از دشت (حوالی اصفهان) به هرات مهاجرت کرد و عبدالرحمان در 817 ه . ق در خرجرد جام تولّد یافت. مدّتی دشتی تخلّص می کرد و سپس به مناسبت مولد خود و به سبب ارادتی که به شیخ جام داشت، تخلّص جامی را برگزید. در هرات و سمرقند علوم رسمی را تحصیل کرد و در آغاز جوانی با بزرگان فرقه ی نقشبندیّد آشنا شد و دست ارادت به دامان سعدالدّین محمد کاشغری و سپس ناصرالدّین عبیدالله، معروف به خواجه ی احرار، زد و در طریق تصوّف، سیر و سلوک کرد و از بزرگان فرقه ی مذکور گردید.
جامی قسمتی از زمان شاهرخ، تمام دوره ی ابوالقاسم بابر و ابوسعید گورکان و قسمت اعظم سلطنت سلطان حسین بایقرا را درک کرد. با امیر علیشیر نوایی معاصر بود و پس از وفات جامی، وی کتاب «خمسه المتحیّرین» را به یادگار او ساخت. جز چند سفر کوتاه (حجاز، بغداد، دمشق، تبریز، و غیره) بقیّه ی عمر را در هرات گذرانید و نزد سلاطین و بزرگان معاصر بسیار محترم بود. جامی در هرات در 898 ه . ق وفات یافت و بایقرا مراسم تشیع و سوگواری را درباره ی او به کمال رعایت داشت.
جامی آثار متعّدد منثور و منظوم دارد. تأثیر افکار و اشعارش در هندوستان و ماوراء النهر و در ادبیات و افکار مردم سرزمین عثمانی بسیار بود. دیوانش مشتمل برقصاید، مثنویّات، غزلیّات، مقطّعات و رباعیّات است و در اواخر عمر (896 ه . ق)، به تقلید امیرخسرو دهلوی، آن را با نظمی جدید در سه قسمت مدّون کرد : فاتحه الشباب، واسطه العقد و خاتمه الحیاه که به ترتیب مشتمل بر اشعار اوان جوانی، اواسط زندگی و اواخر حیات اوست. اثر منظوم دیگر وی هفت مثنوی معروف به هفت او رنگ است. از آثار منثورش اشعّه اللّمعات، بهارستان، نفحات الاُنس، شواهد النّبوّه، لوایح و لوامع است. کتاب معروف شرح جامی نیز از اوست.
افسانه ی عاشقی
آرند که واعظی سخنور بر مجلس وعظ، سایه گستر
از دفتر عشق نکته می راند و افسانه ی عاشقی لقمی خواند
خر گم شده ای بر او گذر کرد وز گم شده ی خودش خبر کرد
زد بانگ که کیست حاضر امروز کز عشق نبوده خاطر افروز
نی محنت عشق دیده هرگز نی جو تبان کشیده هرگز
برخاست ز جامی ساده مردی هرگز ز دلش نزاده دردی
کان کس منم ای ستوده ی دهر کز عشق نبوده هر گزم بهر
خر گم شده را بخواند کای یار اینک خیر تو بیار افسار
***
محبت آتشی در جانم افروخت که تا دامان محشر بابدم سوخت
عجب پیراهنی بسرم بریدی که خیاط اجل می بایدش دوخت
*** «باباطاهر»
برخیز بتابیاز بسر دل ما حل کن به جمال خویشتن مشکل ما
یک کوزه شراب تا بمم نوش کنیم زان پیش که کوزه ها کنند از گل ها
*** «خیام»
یک نان به دو روز اگر بود حاصل مرد وز کوزه شکسته ی دمی آبی سرد
مأمور کم از خودی چرا باید بود یا خدمت چون خودی باید کرد
*** «خیّام»
چون عمده نمی شود کسی فردا را حالی خوش دار ابن دل پر سودا را
می خوش به ماهتاب ای ماه که ماه بسیار بنابد و نباید ما را
*** «خیّام»
هرچند که رنگ و بوی زیباست مرا چون لاله رخ و چون سرو بالاست مرا
معلوم نشد که در طَرَب خانه ی خاک نقاش ازل بهر چه آراست مرا
*** «خیام»
غریبی بس مرا دلگیر دارد فلک برگردم زنجیر دارد
فلک از گردنم زنجیر بزدار که مزیت خاک دامن گیر دارد
*** «باباطاهر»
خوشا آن دل که از خود بی خبربی ندونه در سفر با حَضَر بی
به کوه و دشت و صحرا همچو مجنون پی لیلی دوان با چشم تر بی
***
گلبرگ راز سنبل مشکین نقاب کن یعنی که رخ بیدش و جهانی خراب کن
بفشان عرق ز چهره و اطراف باغ را چون شیشه های دیده ما پر گلاب کن
ایام گل چو عمر برفتن شتاب کرد ساقی بدور باده گلگون شتاب کن
بگشا به شیوه ترگش پرخواب مست را ور زشگ چشم نرگس رعنا بخواب کن
بوی بنفشه بشنود و زلف نگارگیر بنگرد رنگ لاله و عزم شراب کن
ز آنجا که رسک و عادت عاشق کسی تست با دشمنان قدح کشی و با ما عتاب کن
همچون حباب دیده به روی قدح گشای وین خانه را قیاس اساس از حباب کن
حافظ وصال می طلبد اراده دعا یارب دعای خسته دلال مستجاب کن
***
منت خدای را عزّوجلّ که طاعتش موجب قربت است و به شکر اندرش مزید نعمت هر نفسی که فرو می رود ممّد حیات است و چون بر می آید مفرح ذات. پس در هر نفسی دو نعمت موجود است و بر هر نعمتی شکری واجب.
از دست وز بان که برآید کز عهده شکرش بدرآید
***
دل از شرک یارب بپرد از ما را به توفیق توحید بتواز ما را
غُل ذلّت از گردن ماجرا فکن به گردون سر عزّت افراز مارا
الهی معاصی به جان سوز ما را چراغ هدایت برافروز ما را
به تسبیح و تکبیر اهل سموات که درس عبادت بیاموز ما را
الهی مواهب به سرریز ما را مواعظ به گوش دل آویز ما را
به بانگ الان خروس سحرخیز که از خواب غفلت برانگیز ما را
الهی در صبح کن باز ما را به خورشید رخشنده بنواز ما را
به ایمان دل و سینه چون آبگینه ز زنگ مظالم بپرداز ما را
الهی در صبح بگشای ما را سلام و مبناگو به پیش آی ما را
از این زنگ ظلمت به جان در رسیدم به خورشید رخشان ببخشای ما را
***
ادبیات فارسی و سیر تکاملی آن :
برحسب حکایت تاریخ، پارس که ملت قدیم است که از دیر زمان تمدن بزرگ داشته است به طوری که حتی در قبل از میلاد مسیح نیز ادبیات فرهنگ و رواج فراوانی داشته است و دارای او بیانی بوده اند که به خط میخی مشهور است و بر روی لوحه های سنگی و گلی نوشته می شده است. سپس نیز لغت اوستائی به وجود آمد که کتاب دینی زردشتی با این زبان نوشته شده است. در زمان ساسانیان لغت پهلوی پدیدار گشته است. کتاب خدای نامه با این زبان نوشته شده و حتی کتاب کلیله و دمنه نیز به این زبان ترجمه شده است. از زبان پهلوی آثار بسیاری به دست ما رسیده است که امروز اغلب به زبان پارسی دری ترجمه شده اند.
سیر ادب پارسی :
نخستین سخن سرایان فارسی : در اواخر دوره ی ساسانیان و استیلای اعراب شعرای پارسی گوی ظهور کردند که عبارتند از :
حکیم ابوحفض سعدی که در قرن اول می زیسته، عباس مروری حنظله باد عیسی که در زمان طاهریان می زیسته است، محمد بن وصیف سیستانی، فیروز مشرقی (قرن سوم هجری)، ابوسلیک گرگانی که همزمان با فیروز مشرقی می زیسته است.
دوره ساسانیان :
به علت حمایت سلاطین این از شعراء و ادبا می توان این عصر را دوره ترقی زبان و ادبیات فارسی شمرد، زبان فارسی تقویت می شود و شعرای زیادی ظهور می کنند که عبارت اند از :
ابوشکور بلخی، ابوالمؤید بلخی، ابوالحسن شهید بلخی، عمراه مروزی، حکیم کساتی مروزی، رودکی سمرقندی و حکیم ابوالقاسم فردوسی (حکیم ابوالقاسم فردوسی نیمی از عمر خود را در زمان ساسانیان گذارنده است.)
بعضی نویسندگان این دوره عبارتند از :
ابوعلی محمد بلعمی، محمد بن جریر طبری، ابن فقیه همدانی و محمد ابن زکریای رازی.
دوره غزنویان :
بعضی از شعرای این دوره :
عسجدی، منوچهری دامغانی، حکیم ابوالقاسم فردوسی.
بعضی از نویسندگان این دوره عبارتند از :
ابوریحان بیرونی، ابوعلی سینا و ابوعلی مسکویه و ...
دوره سلجوقی :
در عصر سلجوقیان ادب پارسی به منتهای درجه اعلی رسید، از ویژگی های این دوره به وجود آمدن ادب صوفی بود. همچنین وجود و زیرکی دانشمند و ادب پرور مانند خواجه نظام ملک از نکات برجسته.
بعضی شعرای این دوره : باباطاهر عریان، خواجه عبدالله انصاری، عطار نیشابوری، ناصر خسرو قبادیانی خاقانی شیروانی، جمال الدین اصفهانی و نظامی گنجوی.
دانشمندان و نویسندگان این دوره : شیخ طوسی، شیخ طبرسی، امام فخر رازی و زمحشری.
دوره ی مغول و تیموریان :
با حمله مغول به ایران عده زیادی از شعرا و فضلا به دست آنان کشته شدند و عده ای نیز به آسیای صغیر و هندوستان مهاجرت کردند، اما ریشه ادب فارسی خشک نشد، به خصوص با گذشت زمان مستهلک شدن افکار اخلاف مغول در ادب ایران زیستن ادبیات فارسی مجدداً احیاء شد.