تحقیق مقاله تفسیر سورۀ الرحمن

تعداد صفحات: 15 فرمت فایل: word کد فایل: 13019
سال: مشخص نشده مقطع: مشخص نشده دسته بندی: معارف اسلامی و الهیات
قیمت قدیم:۸,۵۰۰ تومان
قیمت: ۶,۰۰۰ تومان
دانلود مقاله
  • خلاصه
  • فهرست و منابع
  • خلاصه تحقیق مقاله تفسیر سورۀ الرحمن

    بِسمِ اللَّهِ الرَّحْمَنِ الرَّحِیمِ

    الرَّحْمَنُ(1)

    عَلَّمَ الْقُرْءَانَ(2)

    خَلَقَ الانسنَ(3)

    عَلَّمَهُ الْبَیَانَ(4)

    الشمْس وَ الْقَمَرُ بحُسبَانٍ(5)

    وَ النَّجْمُ وَ الشجَرُ یَسجُدَانِ(6)

    وَ السمَاءَ رَفَعَهَا وَ وَضعَ الْمِیزَانَ(7)

    أَلا تَطغَوْا فى الْمِیزَانِ(8)

    وَ أَقِیمُوا الْوَزْنَ بِالْقِسطِ وَ لا تخْسِرُوا الْمِیزَانَ(9)

    وَ الاَرْض وَضعَهَا لِلاَنَامِ(10)

    فِیهَا فَکِهَه ٌ وَ النَّخْلُ ذَات الاَکْمَامِ(11)

    وَ الحَْب ذُو الْعَصفِ وَ الرَّیحَانُ(12)

    فَبِأَى ءَالاءِ رَبِّکُمَا تُکَذِّبَانِ(13)

     

     

    سوره مبارکه رحمن تنها سوره‏اى است که خود سوره با یکى‏از اسماء الله آغاز مى‏شود،با اسم مبارک‏«رحمن‏».ما در «بسم الله الرحمن الرحیم‏» بعد از «الله‏» با اسم‏«رحمن‏»روبرو مى‏شویم.

    «رحمن‏»از نظر لغوى مبالغه در رحمت است،در عنایت وجود وبخشندگى،و این اسم به غیر خداوند اطلاق نمى‏شود،بر خلاف بعضى‏از اسمهاى دیگر مثل‏«رحیم‏»[که]به غیر خدا هم‏«رحیم‏»مى‏شود گفت.

    در واقع‏«رحیم‏»امرى است که فى حد ذاته مى‏تواند مراتب و درجات‏داشته باشد که شامل به اصطلاح رحمت امکانى هم بشود،یعنى‏رحمت از آن جهت که منسوب به یک ممکن الوجود است،و لهذا درقرآن به پیغمبر اکرم‏«رحیم‏»اطلاق شده است: «لقد جاءکم رسول من‏انفسکم عزیز علیه ما عنتم حریص علیکم بالمؤمنین رؤوف رحیم‏» .کلمه‏هاى‏«رؤوف‏»و«رحیم‏»هم از اسماء الله است ولى از اسمائى است که‏اختصاص به خداوند ندارد،یعنى در عین اینکه شانى از شؤون الهى رابیان مى‏کند به غیر خدا هم اطلاق مى‏شود،یعنى رحمت به آن معنى که‏در«رحیم‏»هست و رافت به آن معنى که در«رؤوف‏»هست به اصطلاح‏درجه امکانی هم دارد که مى‏شود آن را به یک ممکن نسبت داد.ولى‏«رحمن‏»به آن معناى‏«مبالغه‏اى‏»که دارد،یعنى آن نهایت درجه رحمت‏و رحمت‏شامله‏اى که تمام هستى را در بر گرفته است،مثلا خود پیغمبرهم به تمام وجود خودش مشمول رحمن است، و هر موجود و مخلوق ‏دیگرى. این [اسم] به غیر خدا اطلاق نشده است.

    اکثریت قریب به اتفاق آیات این سوره مبارکه تذکر و یاد آورى‏نعمتها و آلاء پروردگار است،و لهذا از یک طرف با لفظ «الرحمن‏» شروع‏مى‏شود[که]رحمت است و از طرف دیگر مکرر مانند یک ترجیع بند31 بار این آیه تکرار شده است: «فباى الاء ربکما تکذبان‏» .مخاطب،جن وانس هستند:پس به کدامیک از نعمتهاى الهى تکذیب مى‏آورید،یعنى‏کدامیک از نعمتهاى الهى را مى‏توانید انکار کنید؟پس اصلا روح و سیاق‏این سوره تذکر و یاد آورى نعمتهاست براى اینکه انسان متنبه و متوجه‏باشد که نعمتهاى الهى را چه ذهنا و فکرا و چه عملا مورد انکار قرارندهد و همیشه به آن نعمتها توجه داشته باشد.توجه به نعمت،روح‏شکر و سپاسگزارى را در انسان به وجود مى‏آورد و انسان را بیشتر متذکرخدا مى‏کند و بیشتر در صراط عبودیت قرار مى‏دهد و از مخالفت وعصیان باز مى‏دارد.

    حال مى‏خواهیم ببینیم که این نعمتها را که خدا در قرآن مى‏خواهدبشمارد چگونه شمارش مى‏کند؟در این شمارش کردن‏ها مسلما حسابى‏در کار است،[چون]خلقت است،خصوصا که بعد هم همواره صحبت‏از حسبان و میزان و نظام موجود در کار عالم است و قهرا نمى‏تواند خودقرآن که جزئى از کار پروردگار است از حسبان و نظام خارج باشد،این‏هم خودش حسابى و نظامى دارد.ببینیم خداى رحمن که با اسم‏«الرحمن‏»خودش با ما مواجه است از چه نعمتى شروع کرده،نعمت‏اول،نعمت دوم،نعمت‏سوم،و چه را بیان مى‏کند.بلا فاصله مى‏فرماید:

    «الرحمن علم القران‏» خداى رحمن قرآن را آموخت.ضمیر مفعول یا اسم‏مفعولش هم بیان نشده[که آیا]قرآن را به پیغمبر آموخت؟قرآن را به‏وسیله پیغمبر به مردم آموخت؟یا قرآن را به پیغمبر و مردم همه‏آموخت،به پیغمبر از طریق وحى و به مردم از طریق پیغمبر؟ معلوم‏است که وقتى متعلق ذکر نمى‏شود براى این است که نمى‏خواهداختصاص بدهد و الا مى‏توانست بفرماید: «الرحمن علمک القران‏» رحمن،تو را اى پیغمبر قرآن آموخت،چنانکه بعضى جاها داریم: «و علمک ما لم تکن تعلم‏» و اگر مقصود فقط مردم مى‏بودند،مثلا مى‏فرمود:«علمکم‏القران‏»یا«علم الانسان القرآن‏»که بعد مى‏گفتیم از پیغمبر انصراف دارد.

    وقتى که[متعلق]ذکر نمى‏شود معلوم است که نظر به متعلق خاص‏نیست.همین‏طور که بعضى از مفسرین هم گفته‏اند،در اینجا نمى‏فرمایدقرآن را نازل فرمود،[مى‏فرماید]قرآن را تعلیم داد،یعنى اول قرآن را به‏صورت یک حقیقت موجود فرض مى‏کند،که آن حقیقتى که قبلا وجودداشته تنزیلش همان تعلیمش است و تعلیمش مساوى با تنزیلش است.

    قبلا گفته‏ایم که از خود قرآن فهمیده مى‏شود که قرآن حقیقتى داردما فوق کلمات و الفاظ و در آن تفصیل و مانند آن وجود ندارد و پیغمبراکرم یک بار قرآن را به آن صورت به اصطلاح جملى خودش تلقى کرده‏است و بعد به صورتهاى تفصیلى.آنجا که از نزول اجمالى قرآن تعبیرمى‏شود با کلمه‏«انزال‏»بیان مى‏شود: «انا انزلناه فى لیله القدر» تمام قرآن به‏آن صورت در شب قدر نازل شد،و آنجا که به تفصیل،آیه آیه و به‏صورت الفاظ[فرود]مى‏آید با کلمه‏«تنزیل‏»بیان مى‏شود.این نشان‏مى‏دهد که قرآن به عنوان یک حقیقت غیبى-که این الفاظ،مظاهر وتنزل یافته‏هاى آن حقیقت غیبى هستند-قبل از پیغمبر وجود داشته وبعد پیغمبر به آن مى‏رسد و بلکه قبل از خلقت عالم و قبل از خلقت‏انسان وجود داشته است چون یک حقیقت مجرد است.

    قرآن از اینجا شروع مى‏کند:رحمن(خداى رحمن)قرآن را تعلیم‏داد که همان تعلیمش عین تنزیلش است(قرآن را به بشر فرود آورد).

    بعد از این است که مى‏فرماید: «خلق الانسان‏» .نفرمود:«الرحمن خلق الانسان علم القرآن‏»با اینکه انسان این طور فکر مى‏کند که طبق قاعده بایدبگوید که خداى رحمن انسان را آفرید و قرآن را تعلیم داد.از نظر انسان‏اگر حساب کنیم اول انسان آفریده مى‏شود بعد انسان قرآن و هر چیزدیگر را مى‏آموزد.خلقت انسان بر آموختن انسان قرآن را،تقدم دارد،وبلکه به حسابى(اگر کسى بگوید که قرآن جز همین الفاظ نیست)برخلقت قرآن هم تقدم دارد چون قرآن بعد از اینکه پیغمبر خلق شده وسال چهلم تولد او فرا رسید است در طول 23 سال خلق شده است.

    ولى در اینجا تعلیم قرآن بر خلقت انسان مقدم شده است.یک وجه آن‏که همه مفسرین قبول دارند-این است که مى‏خواهد به این بیان اهمیت‏فوق العاده این نعمت را ذکر کند که این نعمت هدایت به وسیله قرآن،آنقدر اهمیت دارد که باید قبل از نعمت‏خلقت ذکر شود.و اما یک وجه‏دیگر-همین‏طور که عرض کردم و بعضى از مفسرین گفته‏اند-این است‏که در اینجا عنایت دیگرى است به تقدم وجودى قرآن بر انسان به آن‏نوع وجودى که غیر از وجود الفاظش است. پس باز اول قرآن خلق‏شده است و بعد انسان.ولى به هر حال نکته‏اى که براى ما عملا آموزنده‏است توجه به اهمیت این نعمت بزرگ یعنى نعمت قرآن است و اهمیت‏نعمت علم و تعلیم به طور کلى.گو اینکه اینجا تعلیم قرآن[ذکر شده]است ولى بالاخره تعلیم است و باب، باب علم است.

    در سوره‏«اقرا»نیز این طور مى‏خوانیم: «اقرا باسم ربک الذى خلق‏خلق الانسان من علق اقرا و ربک الاکرم الذى علم بالقلم علم الانسان ما لم یعلم‏».

    آنجا هم سخن از خلقت و تعلیم است ولى در آنجا چون سخن از تعلیم‏قرآن بالخصوص نیست( «علم الانسان ما لم یعلم‏» ، «علم بالقلم‏» قلم را به‏انسان آموخت،نوشتن را به انسان آموخت،انسان را چیزى که‏نمى‏دانست آموخت،قهرا خلقت مقدم است بر تعلیم و تعلم، اول‏خلقت انسان یاد شده،بعد تعلیم و تعلم.اما اینجا که سخن از تعلیم قرآن‏است،تشریف و احترام و اهمیت و عظمت قرآن اقتضاء کرده است که‏ترتیب در جهت عکس قرار بگیرد،اول سخن از تعلیم بیاید بعد سخن ازخلقت.

    «علمه البیان‏» بعد از خلقت انسان نعمت بیان را براى انسان[ذکر]مى‏کند.«بیان‏»یعنى ظاهر کردن،که در اینجا مقصود همان سخن گفتن‏است.با زبان،انسان مکنونات ضمیر خودش را، امور پنهانى که درضمیرش هست،براى دیگران آشکار مى‏کند و آن دیگران براى او آشکارمى‏کنند.در این سوره‏«اقرا»هم سخن از خلقت و تعلیم بود (علم الانسان مالم یعلم) با این تفاوت که اینجا سخن از تعلیم قرآن است و آنجا خصوص‏قرآن یاد نشده است.در آنجا یک تعلیم بالخصوص ذکر شده بود،تعلیم‏نوشتن (علم بالقلم) ،در اینجا هم بعد از تعلیم قرآن یک تعلیم بالخصوص‏یاد آورى شده است،تعلیم سخن گفتن.

    شاید ما تا کنون به این نکته توجه نکرده‏ایم که اینکه انسان با حیوانهامتفاوت است و این همه فاصله دارد به موجب همان استعدادى است‏که در انسان براى گفتن و نوشتن هست،یعنى اگر همین یک استعداد را ازانسان بگیریم انسان با همه حیوانات فرق نمى‏کند.

    فلاسفه از قدیم تعبیر خیلى خوبى انتخاب کرده‏اند گو اینکه بعضى‏شاید نکته‏اش را درست در نمى‏یابند.وقتى مى‏خواهند انسان را تعریف‏کنند،به‏«حیوان ناطق‏»تعریف مى‏کنند،حیوان سخنگو،با اینکه به قول‏خودشان مى‏خواهند جنس و فصل را بیان کرده باشند.بعد این سؤال‏براى افراد مطرح مى‏شود که‏«سخنگویى‏»مگر چه اهمیتى براى انسان دارد که ما آن را به جاى فصل انسان بگیریم یعنى به جاى‏«جزء ذات‏»و«ذاتى‏»انسان بشماریم؟سخن گفتن براى انسان یک عمل است،مثل‏خندیدن.همین‏طور که خندیدن از مختصات انسان است‏سخن گفتن‏هم از مختصات انسان است و بر عکس.شاید مثلا پهن ناخن بودن هم ازمختصات انسان باشد.پس این چیست که در باب انسان گفته‏اند؟

    بعضى گفتند-و حرفشان درست هم هست-که معنى نطق در اینجاسخن گفتن نیست،ادراک کلیات است،یعنى حیوان احساس مى‏کند،درک مى‏کند ولى جزئیها یعنى فرد را درک مى‏کند.در ذهن حیوان فقطفرد وجود دارد،مثلا صاحب خودش را مى‏شناسد،آن انسان دیگر رامى‏شناسد، آن خانه را مى‏شناسد، آن خانه دیگر را مى‏شناسد،صد خانه‏را ممکن است بشناسد ولى از همه اینها نمى‏تواند یک معنى کلى بسازدو با آن کلیات در ذهن خودش قانون تشکیل بدهد.انسان ادراک معانى ومفاهیم کلى مى‏کند.این درست،ولى چرا ادراک کلیات را با لفظ‏«ادراک‏کلیات‏»نگفته‏اند،با لفظ‏«سخنگو»گفته‏اند؟به خاطر ارتباط قطعى‏اى که‏میان ایندو هست،یعنى انسان اگر مدرک‏«کلى‏»نمى‏بود سخنگو هم‏نمى‏بود.سخن گفتن فقط این[حالت ظاهرى]نیست،طوطى هم ممکن‏است چهار کلمه‏اى حرف بزند.یک معنى را که انسان احساس مى‏کند،[اگر فقط بتواند لفظ آن معنى را بگوید]،فرض کنید که انسان پدر خودش‏را مى‏بیند،بعد فقط بتواند لفظ‏«پدر»را بگوید،این سخن گفتن نیست. 

  • فهرست و منابع تحقیق مقاله تفسیر سورۀ الرحمن

    فهرست:

    ندارد.
     

    منبع:

    ندارد.

تحقیق در مورد تحقیق مقاله تفسیر سورۀ الرحمن, مقاله در مورد تحقیق مقاله تفسیر سورۀ الرحمن, تحقیق دانشجویی در مورد تحقیق مقاله تفسیر سورۀ الرحمن, مقاله دانشجویی در مورد تحقیق مقاله تفسیر سورۀ الرحمن, تحقیق درباره تحقیق مقاله تفسیر سورۀ الرحمن, مقاله درباره تحقیق مقاله تفسیر سورۀ الرحمن, تحقیقات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله تفسیر سورۀ الرحمن, مقالات دانش آموزی در مورد تحقیق مقاله تفسیر سورۀ الرحمن ، موضوع انشا در مورد تحقیق مقاله تفسیر سورۀ الرحمن
ثبت سفارش
عنوان محصول
قیمت